2021-05-12 13:48:33
آقا پسر خیلی کوچولوی خیلی خوشگل خیلی خوش‌تیپ به مامان قشنگ خستهٔ محزونش گفت:
مامان دستای این آقائه چی شده؟
مامانش به من و لک های سفید روی پوستم نگاه کرد و معذب شد. من از همون درگاهی اتاق گفتم عموجون من پاندائم دیگه. چشمای بچه برق زد. گفتم من پاندای کونگ فو کارم ولی این یه رازه تو نباید به کسی بگی. باشه؟ گفت باشه. گفتم اسمت چیه؟ گفت نیما. گفتم نیما یعنی اژدها؟ گفت آره.
بعد رفتم اتاق بغلی که ببینم مهرو دختر کوچولوی موسسه حالش چطوره. خوب بود حالش. حیف که بی‌صدا داشت درد می‌کشید. باز برگشتم پیش نیما. از توی کیف کوچولوش یه بیسکوییت درآورد و داد به من و گفت من میدونم شکمویی اینو ببر اگه گشنت شد بخور. دستشو بوسیدم. گفتم کار تو کی تموم میشه؟ وایسم با هم بریم سراغ دشمنا؟ خندید. بی‌رمق. بی‌جون. مامانش گفت یه دو سه ساعت دیگه مونده هنوز. یه نگاه کردم به دستگاه دیالیز و زدم بیرون از بیمارستان.
حالا نشستم جلوی لپ تاپم، چشم به ساعت. نیم ساعت دیگه می خوام برم سراغ روزگار، قانعش کنم بچه ها رو مریض نکنه. اگه بشه. آخ. اگه بشه. همه بیمارستان‌های اطفال رو خراب می‌کنیم و جاش شهربازی می‌سازیم. پشمک و بستنی می خوریم و سوار ترن هوایی میشیم و اونقدر می‌خندیم که انگار اصلا هیچ وقت غمی نبوده...
+ تو این روزهای پایانی ماه مبارک رمضان برای تمامم بیماران مخصوصا کودکان بیمار دعا کنید
شرکت Coop Air حامی سایت قره چمن
@coopair_ir
صفحه ی اینستاگرام ما:
https://www.instagram.com/gharacheman/
کانال تلگرام ما:
https://t.me/joinchat/PC9P65dzf2u2_huu
@gharacheman
786 viewsedited 10:48
س
