Get Mystery Box with random crypto!

غزلی از رضا جمشیدی شانه‌ات نیست... سرم را به کجا بگذارم؟ من | پایگاه خبری کمپین حمایت ازحقوق مردم قصرشیرین

غزلی از رضا جمشیدی

شانه‌ات نیست... سرم را به کجا بگذارم؟
من که عادت به تو و شانه‌ی گرمت دارم

من اگر باور باران بشوم یک روزی
روی گلگونه‌ی پر حادثه‌ات می‌بارم

قصدم این است حسودان به تو چشمی نزنند
از همین روست که اطراف تو چون دیوارم

فکر کردن به تو آنقدر قشنگ است عزیز
هر شب از لذت رویای خوشت بیدارم

خبرت نیست که الهام غزل‌ها شده‌ای!
خبرت نیست تویی خالق این اشعارم؟

"آدم آورد در این دیر خراب آبادت"
درد آدم به من و هر چه به دنیا دارم

شهر ما بی تو چه زندان بزرگی بشود
بروی... روی سر خاطره‌ها آوارم

جان هر کس که عزیز است برایت، نروی
من از این کوچه‌ی بی‌خنده‌ی تو... بیزارم

باز کابوس قدیمی به سراغم آمد
شانه‌ات نیست... سرم را به کجا بگذارم.؟