در ظلمت حقیقتی جنبشی کرد
در کوچه مردی بر خاک افتاد
در خانه زنی گریست
در گاهواره کودکی لبخندی زد.
آدمها همتلاش حقیقتند
آدمها همزادِ ابدیتاند
من با ابدیت بیگانه نیستم.
زندگی از زیرِ سنگچینِ دیوارهای زندانِ بدی سرود میخواند.
در چشمِ عروسکهای مسخ، شبچراغِ گرایشی تابنده است.
شهرِ من رقصِ کوچههایش را بازمییابد.
هیچ کجا هیچ زمان فریادِ زندگی بیجواب نمانده است.
شهرِ من رقصِ کوچههایش را بازمییابد.
- احمد شاملو