Get Mystery Box with random crypto!

روان آرام

لوگوی کانال تلگرام ravanearam — روان آرام ر
لوگوی کانال تلگرام ravanearam — روان آرام
آدرس کانال: @ravanearam
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 107
توضیحات از کانال

ارتباط با مدیران
@yaremahdi110

Ratings & Reviews

4.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2018-09-16 15:05:23 دوش حمام

دوش حمام ببین!
آب از بالا میاد؛ اما از پایین تنظیم میشه.
اینکه اصلا آب بیاد یا نه؛
کم باشه یا زیاد؛
سرد باشه یا گرم؛
به تو مربوط میشه؛
تا کدوم شیر بچرخونی؛
تا کدوم طرف بچرخونی؛
کم بچرخونی یا زیاد؛
اصلا بچرخونی یا نه؛
همه به خودت ربط داره.
میخوام بگم ماجرای "رزق و روزی" یک چنین ماجرایی است.
رزق ما تو آسمانه؛
به همین خاطر قرآن میگه :
وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ
ولی اینکه فرو بباره یا نه؛
ویا کم بباره ویا زیاد؛ به سعی و تلاش ما بستگی داره.
وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى
@ravanearam
379 views12:05
باز کردن / نظر دهید
2018-07-16 19:37:19 اهمیت توجه به کودک

سیرۀ رسول‌خدا(ص) در محبت به کودکان به حدی بود که علاوه بر هم‌بازی شدن با آنان و نادیده گرفتن موقعیت، با فروتنی به بازی با آنها می‌پرداخت و این در حالی بود که زمان نماز فرا رسیده بود و مردم در انتظار اقامۀ نماز به امامت ایشان بودند. در یکی از روزها که رسول‌خدا(ص) به منظور خواندن نماز جماعت عازم مسجد بودند، در راه به گروهی از کودکان برخوردند که در حال بازی کردن بودند. بچه‌ها با دیدن پیامبر(ص) دست از بازی کشیدند و به سوی ایشان رفتند و به پیامبر(ص) گفتند؛ «کن جملی»! شتر من باش. رسول‌خدا(ص) درخواست کودکان را اجابت کردند و مشغول بازی با آنها شدند و این درحالی بود که مردم در مسجد در انتظار ایشان بودند.

بلال که در مسجد همراه مردم منتظر ورود رسول‌خدا(ص) بود، با مشاهدۀ تاخیر پیامبر(ص) به سمت خانه ایشان حرکت کرد. او در راه به رسول‌خدا(ص) رسید و با دیدن صحنۀ بازی کردن ایشان با کودکان خواست تا بچه‌ها را از اطراف ایشان دور کند؛ اما رسول‌خدا(ص) مانع شدند و فرمودند: برای من دیر شدن زمان اقامۀ نماز از ناراحتی کودکان بهتر است. سپس از بلال خواستند تا به خانۀ ایشان برود و برای کودکان چیزی تهیه نماید تا به این ترتیب بچه‌ها حضرت را رها کنند. بلال رفت و از منزل پیامبر(ص) تعدادی گردو پیدا کرد و به محضر ایشان بازگشت. رسول‌خدا(ص) گردوها را از بلال گرفتند و به بچه‌ها فرمودند: آیا شتران خود را به این گردوها می‌فروشید؟ کودکان نیز با دیدن گردوها، آنها را از دست پیامبر گرفتند و ایشان را رها کردند.

امروزه توجه به کودکان به اسباب مختلف دنیای مدرنیته و امکانات سرگرم کننده کاذب ، بسیار کم شده غافل از اینکه بازی یکی از ابزارهای قوی تربیتی میباشد .

پی نوشت :
عوفی، سدید الدین محمد ؛ جوامع الحکایات و لوامع الروایات، تهران، نشر ابن سینا 1340ه.ش چاپ اول؛ باب دوم از قسم دوم، ص30.
431 views16:37
باز کردن / نظر دهید
2018-07-16 19:34:51 تواضع مرحوم آخوند برای کمک به طلبه ای جوان


آیه : وأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ قصص/77
و همچنان که خدا به تو نيکی کرده نيکی کن

حکایت؛ در شبی از شبها که همه به خواب رفته بودند، طلبه ای حلقه در منزل آخوند خراسانی را چندین بار کوبید. طولی نکشید که کسی در را باز کرد، وقتی در باز شد آن طلبه دید آقای آخوند خودش هست که شالی سفید بر سر بسته و قلمی بالای گوش راست خود گذارده است، آن شخص از تعجب فراوان نتوانست چیزی بگوید. آخوند خراسانی فرمود: سلام علیکم چه فرمایشی دارید؟ چه کمکی می توانم بکنم؟ طلبه جوان بعد از عذرخواهی از ایجاد این مزاحمت گفت: همسرم می خواسته وضع حمل کند و چون در نجف تنها هستم و منزل قابله را نمی دانم به منزل شما آمده ام تا کمک بگیرم و با کمال فروتنی خواهش کرد که مستخدم ایشان، او را به خانه قابله راهنمائی نماید.
آخوند فرمود: نه مستخدم نمی تواند بیاید او الآن خواب است من خودم می آیم. طلبه جوان اصرار کرد که مستخدم را بیدار کند اما آقای آخوند به او فرمود وقت کار مستخدم به پایان رسیده و او تا ساعت معینی از شب باید کار کند و الان وقت استراحت اوست، یک دقیقه تأمل کنید من خودم می آیم. اندکی بعد آخوند در حالی که عبائی به دوش انداخته و فانوسی به دست گرفته بود از منزل بیرون آمد و همراه آن طلبه راهی دراز را طی کرد و از چندین کوچه و پس کوچه گذشت تا به منزل رسید. قابله را دم درخواست و مشکل را برای او بازگو کرد و سپس بعنوان راهنما در حالی که فانوس را در دست داشت جلو افتاد و قابله را به منزل بیمار رسانید و آنگاه خود به منزل بازگشت و اندکی بعد مقداری پول و شکر و قند و پارچه برای او فرستاد. محصل جوان می گوید بعد از آن شب من هر وقت چشمم به آن عالم متواضع می افتاد از شدت خجالت سرم را پائین می انداختم اما این مرد بزرگ بیش از پیش بمن محبت می کرد و مثل این بود که اصلا برای من کاری نکرده است.1

به حال دل خستگان در نگر
که روزی دلی خسته باشی مگر 2

پی نوشت :
1. با اقتباس و ویراست از کتاب داستانهایی از اخلاق اسلامی
2. سعدی
(خبرگزاری حوزه )
384 views16:34
باز کردن / نظر دهید
2018-04-09 10:26:51
760 views07:26
باز کردن / نظر دهید
2018-04-09 07:37:53 تو كتاب هايی هستی كه ميخونی،
فيلم هايی هستي كه ميبينی،
آهنگ هايی هستی كه بهشون گوش ميدی،
وآدم هايی هستی كه باهاشون معاشرت ميكنی،
عاقلانه انتخاب كن كه چی به خورد مغزت میدی
@ravanearam
734 views04:37
باز کردن / نظر دهید
2018-04-09 07:26:06 فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشته‌ای؟
کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد

مرد پرسید: پس ذرت کاشته‌ای؟
کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرت‌ها را آفت بزند.

مرد پرسید: پس چه چیزی کاشته‌ای؟!
کشاورز گفت: هیچ‌چيز، خیالم راحت است!

همیشه بازنده‌ترین افراد در زندگی، کسانی هستند که از ترس هرگز دست به هیچ کاری نمیزنند‌...

@ravanearam
724 viewsedited  04:26
باز کردن / نظر دهید
2018-04-09 07:25:07 آنچه باعث شکست میشود
ناتوانی شما نیست
بلکه فکر کردن بیش از حد به مانع تراشی دیگران
و از دست دادن تمرکز است.

@ravanearam
608 views04:25
باز کردن / نظر دهید
2018-04-09 07:24:28 هرگز فکر نکن که کار از کار گذشته
و فرصتی برای موفقیت نداری.

در هر سن و شرایط که هستی
هدفت را تعیین کن و تا رسیدن به آن،
تسلیم نشو.
@ravanearam
614 views04:24
باز کردن / نظر دهید
2018-04-09 07:23:39 به آرامی آغاز به مردن میکنی؛

اگر سفر نکنی،
اگر کتاب نخوابی،
اگر از خودت قدردانی نکنی،
اگر برده عادات خودت شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر به ماورای رویاهایت نروی
و اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی ات ورای مصلحت اندیشی بروی.

امروز زندگی را آغاز کن،
امروز مخاطره کن،
نگذار که به آرامی بمیری!

@ravanearam
610 views04:23
باز کردن / نظر دهید
2018-04-08 05:34:03 لبخنــد خــدا
یعنی همین باز شدن پلک های هـر روزت... 
دوباره امـروز متولـد شـدی پس خجستـه باد هر روزت

@ravanearam
542 views02:34
باز کردن / نظر دهید