*شهید حسین ولایتی فر* تاریخ تولد: ۶ / ۴ / ۱۳۷۵ تاریخ شهادت: ۳۱ / ۶ / ۱۳۹۷ محل تولد: دزفول محل شهادت: اهواز
* یکی از دوستان شهید به خاطرهای بعد از شهادت حسین و نظر کردن شهید به رفقایش اشاره کرده و آن را چنین روایت میکند: سر مزار حسین بودیم که یکی از رفقا پرسید: «برادرت کجاست؟ چند وقتی است ندیدیماش.» داستان برادرم را برایش تعریف کردم. گفتم: «برادرم به خاطر شکایتی که از او شده زندان است.» جزئیات را روایت کردم: «برادرم ساکن کیش بود.آنجا به دختری علاقمند شد و از طریق خانوادهاش پیگیری کرد. آنها هم ابتدا به صورت مشروط میپذیرند. شرطشان این بود که برادرم خودش را به خانواده اثبات کند. برادر من هم هر کاری کرد تا اعتماد آن خانواده را جلب کند. از خریدن جهیزیه برای دختر مورد علاقهاش تا خرجهای کذایی. برادرم که فکر میکرد با این کارها دل خانواده دختر را به دست آورده است، به آنها اعلام کرد به همراه خانواده میخواهم بیایم خواستگاری.اما آنها درخواستش را رد میکنند. حتی آن دختر میگوید: «من اصلا به تو علاقهای ندارم.» برادرم وقتی میفهمد در این مدت فریب خانواده را خورده عصبانی شده و با خانواده درگیر میشود. در حین درگیری، لگدی هم به بخاری که آنجا بود میزند. بخاری روی زمین میافتد و آتش در خانه شعلهور میشود. همه به سلامت از خانه خارج شدند اما خانه کاملا سوخت. حالا آن خانواده از برادرم شکایت کردهاند. در دادگاه هم برادرم را به پرداخت ۸۵ میلیون تومان جریمه محکوم کردهاند. او هم که این پول را نداشت، مجبور میشود به زندان برود. این مدت بارها خواستیم رضایت خانواده را بگیریم. هر بار نمیشد. قبول نمیکردند رضایت بدهند. دیگر قطع امید کرده بودیم.» وقتی این ماجرا را تعریف میکردم، بغض گلویم را گرفته بود. هم شهادت حسین رفیقم، هم ماجرای برادرم خیلی ناراحتم کرده بود. بیشتر از یک سال از زندان رفتن برادرم میگذشت و هیچ کاری هم از دست ما برنمیآمد. آن شب تا دم سحر با رفیق شهیدم درد و دل کردم. وقتی رفتم خانه اذان صبح بود. نمازم را که خواندم از شدت خستگی بیهوش شدم. صبح با صدای مادرم از خواب بیدار شدم. با خوشحالی گفت: «داداشت آزاد شده. آن خانواده اول صبح رفتند و رضایت دادهاند.» صدای مادرم هنوز در گوشم میپیچد. خوشحالیش وصف شدنی نبود. من در آن حالت یقین داشتم که دل سنگ آن خانواده را حسین نرم کرده بود. با خودم گفتم رفیقمان هنوز هم مثل قدیم دنبال حل کردن مشکلات ماست...» حسین پسری مذهبی، مهربان، نماز خوان ،ولایتمدار و ... که همیشه به دیگران کمک میکرد و حتی یکبار برای کمک تمام حقوقش را بخشید ایشان در هنگام رژه نیروهای مسلح اهواز هدف تروریست ها قرار گرفت و به شهادت رسید*