Get Mystery Box with random crypto!

محافظ چفیه

لوگوی کانال تلگرام razechafieh — محافظ چفیه م
لوگوی کانال تلگرام razechafieh — محافظ چفیه
آدرس کانال: @razechafieh
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 91
توضیحات از کانال

کپی حلال
خادم کانال👇
@znoroznia

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 54

2022-04-28 11:51:25 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا #خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان #قسمت حلال مشکلات از جوانان نسل بعد از جنگ بود. با اینکه اهل مسجد و هیات بود اما مشکلات بزرگی زندگیش را در بر گرفته بود.…
10 viewsامان از دل مهدی, 08:51
باز کردن / نظر دهید
2022-04-28 07:19:01 ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا #خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان #قسمت حلال مشکلات از جوانان نسل بعد از جنگ بود. با اینکه اهل مسجد و هیات بود اما مشکلات بزرگی زندگیش را در بر گرفته بود.…
318 viewsخادم الشهدا, 04:19
باز کردن / نظر دهید
2022-04-28 07:15:19
شهید عبدالمطلب اکبری شهید ناشنوایی که صدای امام زمان را میشنید


بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید

@razechafieh
رازچفیه اینجاست
255 viewsخادم الشهدا, 04:15
باز کردن / نظر دهید
2022-04-28 07:14:42
بارالها من نمیخواهم که دربستربمیرم
میروم تاهمچومردان خدادردل سنگر بمیرم
ومیدانم که به شهادت میرسم،میخواهم اگر لیاقتش را داشتم،بدنم مانندفاطمه زهرا مفقودالجسدبشود.
شهید سید علی دوامی


بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید

@razechafieh
رازچفیه اینجاست
255 viewsخادم الشهدا, 04:14
باز کردن / نظر دهید
2022-04-28 07:08:45




خاطره ای از شهید جواد تیموری
شهید حادثه تروریستی مجلس

هروقت شب قدر ميشد بايد خودشو به مراسم حاج محمود ميرسوند ميگفت حال خوبی پيدا ميكنم هميشه و همه جا با هم ميرفتيم ديگران از شباهتمون فك ميكردن برادريم دوتا پسر عمو هم سن و سال و هم كلاس و هم دانشگاه و همرزم از حريم مقدس حضرت زينب سلام الله
اولين بار حدودا سه سال پيش، كه نيت رفتن به سوريه به دلمون افتاد ، مراسم دعای كميل حاج محمود بوديم ، كه يكی از بچه ها گفت اگه تمايل دارين هفته اينده عازميم و ماهم از خداخواسته درس و دانشگاهو گذاشتيم كنار و به عشق دفاع از حرم تدارك رفتنو ديديم
قرار بود سه ماهه برگرديم كه حدودای پنج ماه شد و من تو اين سفراز ناحيه پا مجروح شدم و جواد از ناحيه دست ،
بمحض رسيدن به تهران برای درمان مجبور به بستری شديم و جواد بعداز دوروز مرخص شد و من تا يكماه بستری بودم و دوتا عمل روی زانوم انجام شد و با عصا مرخص شدم و در ارزوی اعزام مرحله بعد موندم چون حداقل تا سه ماه نميتونستم و نبايد پای راستمو حركت ميدادم
بعداز امتحانات اونسالِ دانشگاه كه ترم اخر ارشد بوديم و پايان نامه هم رو به اتمام بود و داشتيم نفسی تازه ميكرديم كه خبر قبولی دكترا هردوی مارو مشتاقتر از قبل كرد ولی نه خانواده من برای ازدواج كوتاه ميامدن و نه خانواده عموم...
مادر جواد و مادر من اصرار به ازدواج ما قبل از شروع دكترا داشتن و نميدونستن كه ما اينقدر كه با فكر رفتن به سوريه و دفاع از حرم مقدس حضرت زينب(س) زندگی ميكنيم به ازدواج فكر نميكنيم
اتفاقا جواد در گيرودار رفت و امد به دانشگاه ، با يكی از همكلاسی ها كه موضوع مشتركی در پايان نامه داشتن اشنا ميشه و از حجاب و متانت و وقار شون خوشش مياد و ادرس ميگيره و باتفاق خانواده و بعداز چند مرحله رفت و امد ، مراسم نامزدی در شب مبعث پيامبر برگزار ميشه ، حالا ديگه مادرم دست از سر من بر نميداشت كه بايد برای منم استينی بالا بزنه و از دختر عموم(خواهر جواد) خواستگاری كنه،
كه منم كوتاه اومدم و هفته بعداز نامزدی جواد به خواستگاری خواهرش (كه دختر عموم ميشد) رفتم و ماهم باهم نامزد شديم....
كه بعداز دوهفته ، از پادگان خبر اعزام به سوريه بهمون اعلام شد
ديگه رضايت گرفتن و دلجويی همسران به بقيه اعضای خانواده هم اضافه شده بود و سيل اشكی بود كه بايد باصبوری و دلداری جمع ميكرديم....
همه كارها اماده بود و فردا صبح قرار به اعزام بوديم كه متاسفانه شب قبلش جواد در اثر تصادف كه از محل كار بسمت منزل با موتور ميومده يه راننده ون با دنده عقب تو شب بارونی، بشدت با موتور جواد برخورد ميكنه و پای چپ جواد از ناحيه مچ اسيب ميبينه و مجبور ميشه گچ بگيره و برای اولين بار از هم جدا شديم و من عازم سوريه شدم و جواد نتونست بياد و با دلی شكسته به بدرقه ما اومد...(با اتوبوس تا فرودگاه برای بدرقه، همراه ما اومد و از خوابی كه شب قبل با كلی گريه و استغاثه و طلب عفو در نماز شب با خداداشته و خوابش برده،گفت كه خوابديده بود: حضرت صاحب الزمان(ص)كه فقط ايشونو تو خواب نور ديده بوده ، جواد رو به دالونی از نور هدايت ميكنه و اونجا كمربند سبزی به كمر جواد ميبندن و تسبيحی كه ٤٤ دانه داشت بهش ميدن و ميگن روزی يك دانه تسبيح رد كن و همينجا برای دفاع از حريم يكی از فرزندان من بمان.....
ولی با وعده و قول فرمانده كه گفت نهايتا تا دوماه بعد اعزام بعديه ، اروم شد و راضی
ولی من ميدونستم كه جواد بازبغض و ناراحتی دلش با ما بود و عشقش شهادت ....
جواد نيامد....و قسمتش نبود....
ولی من بعد از ٤٤ روز اومدم تهران....
و جواد رو در مراسم تشيع پيكر پاكش در حادثه تروريستی مجلس ، بدرقه كردم....و ياد خوابش افتادم....٤٤دانه تسبيح و كمربند و دالان و دفاع از حريم فرزند صاحب الزمان و.....
جواد با دل پاك وخدايی كه داشت به عشقش كه شهادت بود رسيد.....
شهيد جواد تيموری
راوی : احمدرضا تيموری
264 viewsخادم الشهدا, 04:08
باز کردن / نظر دهید
2022-04-28 07:07:51
رفیق
حواست‌بہ‌مین‌هاۍ‌جبھہ‌مجازۍ
هست؟!
قربانی‌این‌جنگ‌بشی
دیگه‌تمومہ...
شھید‌جنگ‌سخت،میرسہ‌به‌خدا...
ولی!
قربانۍ‌جنگ‌نرم
از‌خدا‌دور‌میشه...

حواست‌باشه

بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید

@razechafieh
رازچفیه اینجاست
252 viewsخادم الشهدا, 04:07
باز کردن / نظر دهید
2022-04-28 07:07:37
چند روز بعد از عملیات دیدمش ، هر جا میرفت یه کاغذ و خودکار باهاش بود !
از یکی پرسیدم ، این بچه چشه ؟!
گفت ، توی عملیات گوش هاش آسیب دیده ، آنقدر آر پی چی زده دیگه نمی شنوه ، باید براش بنویسی تا بفهمه !!

گوش هایت را دادی تا ما چشم و گوشمان باز شود ،
چشم و گوشمان باز نشد ! ، هیچ !! ، بماند !!!!
شرمنده ی ایثارت هستیم ....


بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید

@razechafieh
رازچفیه اینجاست
255 viewsخادم الشهدا, 04:07
باز کردن / نظر دهید
2022-04-28 07:07:35
دخـتر شـهید:مـن نمیـگم شـهادت بـده..ولی مـن الان تو سـنی نبـودم کـه بـی بـابـا بـشـم

عشق قیمت نداره

#شهدا_شرمنده_ایم

بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید

@razechafieh
رازچفیه اینجاست
276 viewsخادم الشهدا, 04:07
باز کردن / نظر دهید
2022-04-27 20:20:14
مسلمان کسی‌ست که مثل تیغ تو تن و بدن دیگران نمیره...

حجت الاسلام عالی


بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید

@razechafieh
رازچفیه اینجاست
671 views★Zeyŋab★, 17:20
باز کردن / نظر دهید
2022-04-27 20:19:40
مادرانه ..

تو که نیستی
خواب فرسنگ ها دورتر از چشم هایم مرده

و گل های قالی اتاقم پژمرده شده
تو که نیستی
خفقان از کوچه های شب زده شهر فوران می زند

بیا...!

بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید

@razechafieh
رازچفیه اینجاست
608 views★Zeyŋab★, 17:19
باز کردن / نظر دهید