Get Mystery Box with random crypto!

موفقیت نامحدود

لوگوی کانال تلگرام razeservat — موفقیت نامحدود م
لوگوی کانال تلگرام razeservat — موفقیت نامحدود
آدرس کانال: @razeservat
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 451
توضیحات از کانال

موفقیت در مدیریت، بازاریابی و فروش
بر اساس دانش آکادمیک و منابع معتبر دانشگاهی
Admin :
@mv367

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2020-09-23 18:56:25 https://www.ted.com/talks/john_doerr_why_the_secret_to_success_is_setting_the_right_goals
237 views15:56
باز کردن / نظر دهید
2020-06-10 17:19:55 http://behradx.ir/1399/02/15/%D8%B4%DA%A9%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%AE%D9%84%D8%A7%D8%B5%D9%87-%D9%87%D9%85%D9%87-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D9%88-%D9%85%D9%88%D9%81%D9%82%DB%8C%D8%AA
385 views14:19
باز کردن / نظر دهید
2020-03-27 13:24:06 من نقی معمولی‌ام تو چطور؟

دکتر مجتبی لشکربلوکی




سریال پایتخت در حال پخش شدن از تلویزیون است و من به «نقی» فکر می‌کنم. چقدر این نقی آشناست و چقدر فامیلی هوشمندانه‌ای دارد: «معمولی». او یک کاراکتر خاص نیست. معدل و میانگین جامعه ماست. نقی معمولی یعنی من و یعنی تو. چرا چنین چیزی می‌گویم؟ به نقاط شباهت نقی معمولی به میانگین جامعه ایرانی دقت کنید:

نقی معمولی راجع به همه چیز اظهار نظر می‌کند. تا حالا چنین دیالوگی از او نشنیده‌‌ایم: من نمی‌دانم باید فکر کنم. نقی معمولی جهان کوچکی دارد یعنی وقتی راننده نماینده مجلس می‌شود طوری رفتار می‌کند که نماینده مازندران در پارلمان است و نماینده پارلمان در مازندران! روی ماشینش پرچم ایران می‌گذارد مانند ماشین روسای جمهور و کلت و هفت تیر به کمر می‌بنندد.
نقی معمولی اعتماد بنفس دارد در سطح لالیگا. نقی پارتی بازی می‌کند؛ از همسرش می‌خواهد که خبر بازگشت وی را از حج در اخبار استانی بگوید! حالا اگر نمی‌تواند در مشروح اخبار دست کم در خلاصه اخبار!
نقی معمولی می‌خواهد همیشه بالا باشد: از اصرار بر هِد فامیل بودن تا سرگروه شدن در تمرین قبل از رفتن به حج.
نقی معمولی راحت دروغ می‌گوید! حتی برای رفتن به خانه خدا هم دروغ می‌گوید آن هم دقیقا شب قبل از رفتن! نقی معمولی کتاب نمی‌خواند! همین! خیلی ساده!
و از همه مهم‌تر؛ نقی معمولی خود تعمیم یافته ندارد. راجع به این بیشتر صحبت می‌کنم.

البته نقی معمولی ويژگی‌های مثبت نیز دارد:
خانواده دوست است.
به بزرگ‌ترها احترام می‌گذارد.
گاهی اوقات رفتار اخلاقی و جوانمردانه دارد.
زحمت‌کش و جنگنده است برای خانواده‌اش می‌جنگد.
روی خانواده اش تعصب خاصی دارد.

دیدید؟ نقی معمولی نماد جامعه ایرانی است. معدل و میانگین جامعه ماست. بسیار شبیه به من و تو.

تجویز راهبردی:
از میان همه مختصات نقی معمولی، یا به عبارت بهتر از میان همه مختصات خودم و شما می‌خواهم به مساله عدم شکل‌گیری «خود تعمیم یافته» اشاره کنم.
مقصود فراستخواه، جامعه پژوه معاصر ما معتقد است: توسعه یافتگی محصول نوعی آگاهی میان فردی و فرافردی است. یا به تعبیر من توسعه حاصل وجود «خودِ تعمیم یافته» است. بگذارید مثالی بزنم: وقتی درک می‌کنم علاوه بر من و خانواده من، افراد دیگری نیز در این مجتمع آپارتمانی زندگی می‌کنند. از آن لحظه به بعد همانطور که حواسم به خودم و خانواده‌ام است، ملاحظه همه ساکنان آپارتمان را می‌کنم. اینجاست که به خود تعمیم یافته رسیده‌ام. نحوه رفت‌و‌آمد و صدا و استفاده از فضای مجتمع مسکونی، به نحوی خواهد بود که دیگران را هر لحظه در کنار خودم می‌بینیم.
در خود محدود، من به عنوان پدر فقط فرزندم را به خاطر نسبت خونی، مورد توجه قرار می‌دهم ولی در خود تعمیم یافته، همسایه و همشهری را صاحب حق وحقوق می‌دانم و دستیابی به خود تعمیم یافته حاصل تامل، تمرین و تجربه است.

پس سه پیشنهاد دارم:
برای تامل: کتاب خودمداری ایرانیان را بخوانیم.

برای تمرین: یک ماه تمرین کنیم که خانواده دیگران را خانواده خود بپنداریم. آنگاه آیا همان رفتاری را می‌کنیم که با وی می‌کنیم؟

برای تجربه: به گونه‌ای رفتار کنیم که برای نسل بعدی یک الگوی متفاوت رفتاری باشیم. آدم‌ها بر اساس تجربه زیسته‌شان می‌آموزند که چه کاری خوب است و چه کاری بد. بحران کرونا زمان بسیار مناسبی است برای تجربه خود تعمیم یافته. یعنی درک کنم که هر رفتار ساده می‌تواند باعث مرگ دیگری شود.


فقط همین را بگویم که این خود تعمیم یافته بسیار مهم است: ما همیشه از خویشاوندگرایی و پارتی‌بازی می‌نالیم. همیشه می‌شنویم که در کشور امکان اجماع نظر وجود ندارد. از قبیله سالاری و قوم‌گرایی گله می‌کنیم. از اینکه دموکراسی در ایران شکل نمی‌گیرد ناراحتیم. یکی از مهم‌ترین بلوک‌های سازنده فرآیند توسعه یافتگی (اجماع نظر، دموکراسی، شایسته سالاری) دستیابی به این خود تعمیم یافته است. تا من تو را درک نکنم و تا تو من را نفهمی و تا به من تعمیم یافته نرسیم توسعه دشوار خواهد بود. البته توسعه یافتگی شروط دیگری نیز دارد و من منکر نقش نظام کشورداری و ... نیستم.

در سریال پایتخت همای سعادت همنشین نقی معمولی است اما در دنیای واقعی همای سعادت (توسعه یافتگی) روی دوش نقی معمولی (من و تو) نخواهد نشست. باید از خودمداری به دیگرفهمی و دگرپذیری مهاجرت کنیم. همه ما یک خانواده بزرگ داریم به نام ایران و خانواده‌ای بزرگ‌تر به گستردگی جهان‌.

(اگر می‌پسندید به اشتراک بگذارید.)

#شبکه_توسعه
@I_D_Network
133 views10:24
باز کردن / نظر دهید
2019-08-26 09:02:24 قبل از خوردن قورباغه، شیر موز بزنید!

حتما تا کنون ایده قورباغه تان رو قورت دهید را شنیده اید. خلاصه ایده این است: هر روز صبح یک قورباغه زنده را قورت دهید، با این کار هیچ اتفاق بدتری برایتان در طول روز نخواهد افتاد.

به زبان دیگر، روزتان را با انجام دادن کاری شروع کنید که به هیچ عنوان دوست ندارید و در انجام آن تعلل می کنید. با این کار، مطمئن خواهید بود که روزتان راحت تر خواهد بود چرا که بدترین و استرس زا ترین کار در لیست کارهایتان را از لیست حذف کرده اید. برای مثال، اگر از رسیدگی به شکایات مشتریان یا نوشتن پایان نامه متنفر هستید، کار هوشمندانه ای خواهد بود که روزتان را با این فعالیت شروع کنید. بدین صورت، شما کاری که باید به انجام می رسید را انجام داده اید و می توانید روزتان را با این فکر ادامه دهید که کار بدون لذتی را با موفقیت به انجام رسانیده اید. این روش با وجود سادگی بسیار قدرتمند است. ممکن است برای خیلی ها تحولی عظیم باشد. اگر بیشتر از یک قورباغه در زندگی تان دارید، زشت ترینشان را اول بخورید! چون وقتی زشت ترین شان را خوردید، دیگر قورت دادن بقیه قورباغه ها کار سختی نخواهد بود.

تحلیل و تجویز راهبردی

این ایده (قورت دادن قورباغه) جذاب است ولی می تواند اشتباه باشد، بیشتر توضیح می دهم. بسیاری از ما این تجربه را داریم که در زندگی و کسب وکارمان اهدافی داریم که نیازمند فعالیت مداوم است، مثلا نوشتن پایان نامه شش ماه وقت مداوم می گیرد یا بهبود مستمر فرآیندها نیازمند وقت گذاری مداوم روی تحلیل فرآیندها و محصولات و شناسایی فرصت های بهبود مستمر و اجرای آن ها و سپس ارزیابی است. مشکل اینجاست که برخی از این کارها ممکن است برای ما به اندازه کافی دلچسب و انگیزه بخش نباشند. ولی بعد از مدتی آن را ادامه نمی دهیم؛ آمار می گوید تنها 9 درصد افراد به اهدافشان وفادار می مانند (رفرنس).

دن اریلی، استاد برجسته دانشگاه دوک، پیشنهاد جالبی دارد که اگر بخواهم آن را در یک جمله بیاورم چنین می شود: قبل از اینکه قورباغه تان را قورت دهید، شیرموز بزنید! او می گوید اگر پیش از پرداختن به امور دوست نداشتنی و چالشی یا خسته کننده؛ یک کار دوست داشتنی را انجام دهید با احتمال بسیار بیشتری به کارتان خواهید پرداخت. فرض کنید می خواهید روی تز دکتری، یا پروژه مطالعاتی کار کنید یا انجام حرکات ورزشی روزانه که خیلی دوستش ندارید (قورباغه زشتی که باید قورت بدهید) و این کار را هر بار به دلیلی به عقب می اندازید. راهکار این است؛ هر بار قبل از اینکه خوردن قورباغه را شروع کنید، یک کار دلچسب تر انجام دهید (نوشیدن شیر موز)، بسیار بهتر می توانید آن پروژه نچسب را انجام دهید و به فرجام برسانید.

مجتبی لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
86 views06:02
باز کردن / نظر دهید
2019-08-21 23:14:35
http://www.uveco.ir/hrblog/sufferings-in-personal-development/
465 viewsedited  20:14
باز کردن / نظر دهید
2019-01-14 09:54:32 ویتنام روی پرچم آمریکا راه نمی رود، روی اعصاب آمریکا راه می رود!

جنگ آمریکا-ویتنام ۱۹۵۵ آغاز شد و بیست سال بعد در ۱۹۷۵ با پایان یافت. جنگی که لقب طولانی‌ترین جنگ قرن بیستم را به خود اختصاص داد. آمریکا در آن ۲۰ سال ، از هیچ جنایتی علیه مردم این کشور فروگذار نکرد. تعداد بمب هایی که آمریکا بر سر مردم ویتنام ریخت از تعداد کل بمب هایی که متحدین و متفقین در جنگ جهانی دوم علیه هم استفاده کرده بودند، بیشتر بود. سربازان آمریکایی برای این که مانع از مخفی شدن سربازان ویت کنگ در زیر شاخ و برگ درختان شوند، از مواد سمی (عامل نارنجی) استفاده کردند. فقط در سال ۱۹۶۹، ۱۰۰۰۰۰۰ هکتار از جنگل‌ها با استفاده از این عامل نابود شد [یک بار دیگر عدد را بخوانید و ضربدر در ده هزار متر کنید]. عامل آبی نیز یکی دیگر از مواد شیمیایی بود که برای از بین بردن ذخایر غذایی ویتنام شمالی بر روی محصولات کشاوری اسپری می‌شد. این عامل بر روی ۶۸۸۰۰۰ هکتار از زمین‌های کشاورزی، و به خصوص شالیزارها، پاشیده شد.

جدای از سه میلیون کشته؛ تا سه نسل از ویتنامی ها با مشکلاتی از قبیل جنین های نارس یا متولدین معلول مواجه بودند. در موزه جنگ ویتنام، چند نفر از این معلولان مادرزاد که قدی حدود ۵۰ سانتی متر داشتند، با دست هایی کوتاه و صورت هایی دفرمه شده، صنایع دستی درست می کردند و به توریست ها می فروختند. آنها بخش زنده موزه بودند

بخش زیادی از مردم ویتنام، ناگزیر بودند در هزاران کیلومتر تونلی که زیر جنگل ها کنده بودند زندگی کنند و حتی مدارس و بیمارستان هایشان را نیز به این تونل های زیر زمینی منتقل کنند. با این حال، آمریکایی ها آنان را در زیر زمین هم راحت نمی گذاشتند و با سم پاشی جنگل ها و نیز انداختن بمب هایی که اکسیژن هوا را می بلعید، آنان را در تونل هایشان نیز خفه و قتل عام می کردند (رفرنس).

خود آمریکا نیز پس از هزاران روز جنگ، ۴۵ هزار کشته، ۳۰۰ هزار زخمی و میلیاردهار دلار هزینه، بدون هیچ دستاوردی خاک ویتنام را ترک کردند.

تحلیل و تجویز راهبردی:
اگر یک کشور در سراسر جهان وجود داشته باشد که بخواهد تا ابد با آمریکا قطع رابطه کند، هر روز پرچم اش را به آتش بکشد، قطعا آن ویتنام است. اما ویتنام چگونه برخورد می کند؟ به جای آنکه روی پرچم آمریکا راه برود روی اعصاب آمریکا راه می رود؟ چگونه؟ با رشد بی نظیر اقتصادی، تولید محصولات صادراتی فوق العاده، با تبدیل شدن به کشوری امن برای کسب وکار، زندگی و سرمایه گذاری، با تمرکز بر حوزه های پیشرفته مانند اینترنت اشیاء و با تبدیل شدن به شریک تجاری شرکت های آمریکایی [آنقدر محیط جذابی برای کسب وکار فراهم کرده اند که شرکت های آمریکایی آنجا را از بین ۲۰۰ کشور جهان برای تولید انتخاب می کنند].

به حرف های یک ویتنامی دقت کنید: «بله! ما خاطره خوبی از آمریکا نداریم و راستش را بخواهی من که در آن زمان متولد نشده بودم، از آمریکا نفرت دارم ولی نفرت من از آمریکا نباید به ضرر خود من تمام شود و مرا در گذشته نگه دارد» [جمله آخر را با دقت دوباره بخوانید]
ویتنامی ها جنگی که ۴۳ سال تمام شده است را ایستگاهی برای توقف در گذشته نکرده اند بلکه آن را منبعی برای درآمد زایی کرده اند. تور جنگ و جنگل برگزار می کنند و از گردشگران خارجی مبلغی پول می گیرند و تونل های زمان جنگ، ابزارآلات رزمی آن دوران، فیلم مستندی از شجاعت های ویت کنگ ها و ... را نشان شان می دهند و در جایی، به ازای هر تیر جنگی ۲ دلار می گیرند و به توریست ها اجازه می دهند با سلاح های زمان جنگ، شلیک کنند. موزه جنگ شان نیز که همیشه مملو از گردشگرانی است که برای دیدن عکس های زمان جنگ و هواپیماها، تانک ها و تسلیحات به جا مانده از آن دوران بلیت می خرند و خفت آمریکایی ها را در عمل نشان می دهد

هیچ کشوری دوست و دشمنی دائمی هیچ کشور دیگر دنیا نیست. این منافع ملی هستند که دائمی هستند. نه دوستی و نه دشمنی با دیگران. مهم آن است که در هر رابطه دوستانه ای باید منافع ملی مردمم را تامین کنم و هر رابطه خصمانه ای نباید منجر به نقض منافع ملی مردمم شود. انتقام گرفتنی که من بیش از طرف مقابل هزینه می دهم، انتقام نیست، خسارت و اشتباه محاسباتی است. نفرت از دیگران نباید به ضرر خود من تمام شود و مرا در گذشته نگه دارد. آینده را دریابیم.

مجتبی لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
64 views06:54
باز کردن / نظر دهید
2018-12-17 18:19:59 چرا به فنا می رویم؟

سال ۲۰۱۶ کتابی منتشر شد که در طول ۱۲ ماه، سه میلیون نسخه از آن فروش رفت. مارک منسون، نویسنده کتاب هنر ظریف بی‌خیالی، در این کتاب به این می پردازد که چرا ما زندگی خود را به فنا می دهیم؟ شاید ما با همه نکاتی که او می گوید موافق نباشیم اما به نظرم مطالعه این کتاب و نکاتش می تواند ما را عمیقا به فکر ببرد. از میان نکات کتاب، سه نکته آن را انتخاب کرده ام تا شما هم به آن بیاندیشید:

۱. ما عقده ای بار آمده ایم. رسانه ها و مدرسان و مشاوران موفقیت، به ما القا می کنند که خوشحال تر باشید، سالم تر باشید، باهوش تر، ثروتمندتر، جذاب تر، معروف تر، خلاق تر، و دوست داشتنی تر. تصویر از شادکامی این است که درحالی که همسر و کودکان تان را برای خداحافظی می بوسید، در هلی کوپتر شخصی تان بنشینید و به سوی دفتر کارتان بروید جایی که شما جایگاهی مهم و شغل فوق العاده ای دارید.
اگر یک لحظه دست نگه دارید و واقعا به این ها فکر کنید، متوجه می شوید که این تصویرها و توصیه ها، در واقع بر نداشته هایتان تمرکز دارند. آن ها، کمبودها و نداشته ها و نبوده ها را نشانه می گیرند، و همان ها را برایتان برجسته می کنند و عقده نداشته ها را هر روز بزرگ تر و بزرگ تر می کنند.

۲. فکر می کنیم با «داشتن» همه چیز حل می‌شود. هرچیزی که به شما احساس خوبی بدهد پتانسیل این را دارد که احساس منفی هم به شما بدهد، همسر ایده آل شما همان کسی خواهد بود که نگران آن هستید که روزی از دستش بدهید یا همان کسی خواهد بود که با او بیشترین اختلاف نظر را خواهید داشت، شغل رویایی شما همان شغلی خواهد بود که در آن اضطراب و نگرانی را تجربه می کنید چرا که دیگران می خواهند روزی جای شما را بگیرند و شما باید برای نگه داشتن آن شغل خیلی بیشتر از حالت عادی تلاش کنید.

۳. فکر می کنيم شادکامی یعنی نداشتن مشکل. که این اشتباه است. مشکل، مؤلفه‌ ثابت زندگی است. با حذف هر مشکلی، دست کم یک مشکل دیگر زاده می شود. وقتی با خریدن عضویت باشگاه ورزشی، مشکل سلامتی خود را حل می‌کنید مشکل جدیدی به وجود می‌آید. مثلاً اینکه مجبور می‌شوید صبح زود از خواب بیدار شوید و نیم ساعت روی دوچرخه ثابت عرق بریزید و یا مشکل درد سائیدگی زانو پیدا می کنید. وقتی ازدواج می کنیم یک مشکل حل می شود و حداقل یک مشکل دیگر سر بر می آورد. وقتی پولدار می شویم، یک مشکل حل می شود و ... [زود قضاوت نکنید اصلا توصیه این نیست که با مشکلات زندگی کنیم نکته این جاست که می گوید شادکامی در نبود مشکل نیست بلکه در حل مشکل است]. برای شادکامی، به چیزی برای حل کردن نیاز داریم؛ بنابراین، شادکامی، فرآیند است و نه فرآورده. شدن است نه بودن. رفتن است و نه رسیدن.

تجویز راهبردی:
تکنیک بی خیالی آگاهانه؛ اگر برای مسائل پیش پا افتاده، بیش از اندازه حرص و جوش می خورید؛ مثلاً عکس فیس‌بوک جدید همسر سابقتان، پخش نشدن برنامه تلویزیون محبوب تان، از دست دادن دیدن ۱۰ دقیقه اول مسابقه فوتبال به خاطر ترافیک، این نشانه یک مشکل جدی در زندگی شماست. وقتی سطح دغدغه‌های شما این قدر نازل و مبتذل است یعنی شما نتوانسته اید مسایل اصلی زندگی خود را درست تعیین کنید و بر آن ها متمرکز شوید.
بزرگترین مشکلات زندگی ریشه در این دارندکه ما هر چیزی را زیادی جدی میگیریم. هر چیزی و کسی، شایستگی حضور در ذهن مان را میدهیم. ما فراموش میکنیم که ظرفِ توجه و انرژی و وقت ما محدود است. پس آنرا با «سخاوتی احمقانه» برای هر چیز و ناچیزی، برای هر کس و ناکسی خرج میکنیم. ما روی چیزهایی حساس هستیم که نباید باشیم.

رها کردن یک چیز دیگر: ما علاقه افراطی داریم برای جستجوی پایان‌ناپذیر یک چیز دیگر! یک افزایش حقوق دیگر، یک خانه جدید، یک بچه دیگر، یک ارتقاء شغل دیگر، یک ماشین مدل بالاتر، یک سرویس آشپزخانه دیگر و ... این باعث چه می شود؟ به رغم تمام زحمات، فشارها و نگرانی‌مان سرانجام به همان جایی می رسیم که به طرز وحشتناک و ترس آوری شبیه همان جایی است که در ابتدا بودیم و همان احساسی را داریم که قبلا داشتیم: این ها کافی نیستند!
یعنی اینکه چیزهایی که دارم (حالا می خواهد کم باشد یا زیاد)، برای شادکامی من کافی نیست. دقیقا همان جایی که اول بودم. نتیجه؟ پس چه باید بکنم؟ یک چیز دیگر! دوباره همان مسیر قبلی تکرار می شود. یکی از تکنیک های شادکامی می تواند این باشد که روی کمبودها تمرکز نکنیم که منجر می شود به «دور باطل یک چیز دیگر». بلکه زمانی از زندگی را نیز بگذاریم روی چیزهایی که داریم.

نمی گویم که این نکات را قبول کنید یا به کار بگیرید، فقط قبل از اینکه این مطلب را برای دیگری فوروارد کنید، عمیقاً به این نکات فکر کنید. این برای شما نوشته شده نه دیگری!

مجتبی لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
51 views15:19
باز کردن / نظر دهید
2018-11-25 20:32:40 من معتاد پرفسور سمیعی ام

احتمالا تا حالا بارها جملاتی را از مرحوم دکتر شریعتی، کوروش کبیر، پروفسور سمیعی، انیشتین و بیل گیتس شنیده باشید که بعدا معلوم شده که این حرف ها، اصلا صحبت آن ها نبوده. چرا چنین اتفاقی می افتد؟
احتمالا برای تان پیش آمده که یک رستوران خیلی معروف رفته اید و یک غذای معمولی به شما داده اند و چهار برابر قیمت رستوران معمولی شما را شارژ کرده اند. شما هم جلوی دیگری خیلی خود را مشعوف نشان داده اید اما با خودتان گفته اید لذتی که از فلافلی سر کوچه مان بردم خیلی بیشتر بود! این چه غذایی بود!
حتما تا به حال اجناسی خریده اید که رویش علامت معروف ترین برندهای جهان مانند آدیداس و سونی ... حک شده است اما آن محصولات قلابی است. چرا چنین چیزی رخ می دهد. دلیل همه این ها یکی است.
دلیل اش این است که زمانی که ما حرفی را از یک برنده جایزه نوبل می شنویم عموما بخش انتقادی مغز ما خاموش می شود. حتی اگر حرفش عجیب به نظر برسد پیش خودمان می گوییم حتما استدلالی قوی یا مطالعه ای عمیق پشت این حرف است. او دارنده جایزه نوبل است. حرف بی خودی که نمی زند. یک استاد دانشگاه مشهور چطور؟ یک برنده مدال طلا در المپیاد چطور؟ مدیرعامل یک شرکت موفق و مشهور چند میلیارد دلاری چطور؟

شاید نام تایگر وودز قهرمان گلف جهان برای چندین دوره را شنیده اید. مشهور است که پیش از دو سالگی بواسطه فعالیت های پدرش در این رشته، با گلف آشنا شد. هر چه گذشت استعدادش بیشتر شکوفا شد و اتفاقی که او را بسیار شکوفاتر کرد این بود که بواسطه تعاملات پدرش با گلف بازها و مربیان گلف حرفه ای، جلو چشمان آن ها قرار می گرفت و آن ها او را به عنوان یک استعداد فوق العاده در این رشته شکار کردند و بیشتر پرورشش دادند. آدم های زیادی تلاش می کردند تا گلف باز اول دنیا شوند، اما واقعا او بهترین استعداد گلف بازی دنیا بود؟ حتما نه! چه بسا ده ها استعداد برتر که فرصت دیده شدن توسط حرفه ای ها را نداشتند.
آنچه برای تایگر وودز اتفاق افتاد، حدود ۵۰ سال قبل در دنیا شناسایی و نام گذاری شد. جامعه شناسی به نام رابرت مِرتون اولین بار این پدیده را «اثر متیو» نامید. داستان چه بود؟ بسیاری از کارهای علمی فوق العاده بخاطر ناشناس بودن فرد محقق به چشم نمی آید و تنها وقتی که یک نام شناخته شده در آن کار بیاید همه آن را مورد توجه و تقدیر قرار می دهند. جالب است که آقای دکتر رندی شکمن که خود استاد دانشگاه کالیفرنیا، برنده جایزه نوبل علوم پزشکی و سردبیر چندین مجله معتبر بود، همین چند سال قبل در گاردین مقاله عجیبی نوشت. او گفت انتظار می رود مجلات معتبری مثل نیچر در هر زمان نتایج بهترین تحقیقات دانشمندان و محققان را منتشر کنند، اما آن ها اینکار را نمی کنند! بلکه نتایج کارها و حرف های مشهورترین افراد را منتشر می کنند!

تحلیل و تجویز راهبردی:
این پدیده ها چه مشکلی ایجاد می کنند؟ ما اسیر «بازی نام ها و برندها» می شویم.

1- خود حرف نیست که مهم می‌شود، بلکه این گوینده حرف است که مهم می شود. کار به آنجا می رسد که اگر نامی شناخته شده در کنار نویسندگان یک کتاب قرار نگیرد، اصلا شانسی برای انتشار نخواهد داشت. کتابی اگر نویسنده ای شناخته شده نداشته باشد، خوانده نخواهد شد. کتاب فوق العاده ای اگر توسط انتشارات نامعتبری منتشر شود، کتاب ضعیفی شمرده می شود.
2- سلبریتی ها بدون داشتن ذره ای صلاحیت حرفه ای در انتخابات رای می آورند.
3- رستوران های معروف غذای معمولی می دهند (خیلی معمولی) اما چندین برابر بیشتر پول می گیرند.
4- دیگران سعی می کنند حرف های خودشان را در لوای حرف های سلبریتی ها و محصولات خود را تحت لوای برندها ارایه کنند. کیفیت مهم نیست. محتوا مهم نیست. نام ها (سلبریتی ها و برندها) مهم هستند. اسامی و نام ها هستند که در دنیای ما نقش ایفا می کنند، نه محتوا و کیفیت.
چه می توان کرد؟ دو راهکار معرفی می کنیم:

کندن برچسب ها؛ وقتی می خواهیم ایده ها، محصولات، فیلم ها، کتاب ها، غذاها را قضاوت کنیم. برچسب اش را بکنیم و بگوییم اگر این برند معروف نبود آیا باز هم قضاوتم اینگونه بود؟ باز هم این غذا را با این قیمت و این ایده را با این اشتباهات و ابهامات می پذیرفتم؟

پرسه زنی های هدفمند در کوچه گزینه های گمنام: به گزینه های گمنام فرصت شنیده شدن و دیده شدن و البته خورده شدن بدهیم. حیف نیست تمام عمر ما را پای صحبت سه نفر بگذارنیم فقط از یک تیپ رستوران استفاده کنیم؟ فقط یک نوع کتاب بخوانیم؟ فقط از یک خیابان رد شویم؟ شاید دیگران حرف های تازه تر، طعم های تازه تر، سرویس های بهتری داشته باشند. به ازای هر پنج باری که به شیوه متعارف عمل می کنیم، یک بار را صرف پرسه زنی و تست گزینه های گمنام کنیم.

نوشته مشترک وحید شامخی و مجتبی لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
41 views17:32
باز کردن / نظر دهید
2018-11-17 18:18:44 سندروم ماه عسل

احتمالا همه شما آنجلینا جولی و برد پیت را می شناسید. دو بازیگر معروف و خوش چهره هالیوودی که معروفیتی جهانی دارند. آن ها در سال ۲۰۰۶ زندگی مشترک شان را شروع کردند. هر کدام به تنهایی محبوب و مشهور بودند اما زندگی مشترک بر شهرت شان افزود. خانواده ای نماد عشق و خوشبختی، جذابیت و سخاوت.
آن ها شش فرزند داشتند که سه نفر از آنها را از کامبوج، ویتنام و اتیوپی به نام های مدوکس، زهرا و تین به فرزندی پذیرفته‌ بودند. آنقدر مشهور و محبوب بودند که وقتی می خواستند اولین فرزند بیولوژیکی خود را در نامیبیا به دنیا آورد، عکس های اولین کودکشان را به دو مجله فروختند و پول آن که بالغ بر ۷ میلیون دلار بود (معادل ۱۰۰ میلیارد تومان) را به خیریه اهدا کردند.
همچنین وقتی دوقلوهای این زوج یعنی پسرشان ناکس لئون و دخترشان ویوین در شهر نیس فرانسه به دنیا آمدند. آنها اولین عکس دوقلوها را به مبلغ ۱۴میلیون دلار (۲۰۰ میلیارد تومان) به مجلات فروختند و یک بار دیگر این مبلغ را به خیریه اهدا کردند.

موسسه خیریه بنیاد «جولی-پیت» را تاسیس کردند. مردم نام این زوج خوشبخت را گذاشته بودند برانجلینا! این دو همراه با ۶ فرزند (که نیمی از آن ها را به فرزندخواندگی قبول کرده بودند) به مثابه خانواده ای شاد و خوشبخت به دور دنیا سفر می کردند تا اینکه خبر از هم پاشیدن چنین خانواده ای بعد از بیش از یک دهه زندگی مشترک همه را شوکه کرد. این جدایی برخلاف زندگی رویایی شان، اصلا جذاب و دلچسب نبود. کاملا تلخ!
این فرآیندها روزها و ماه ها به طول کشید. اختلافات این دو بسیار جدی شد. پس از اعلام جدایی این دو زوج برای ماه‌ها درگیر دعوای حقوقی بر سر حضانت فرزندان خود شدند. علیه برد پیت پرونده حقوقی تشکیل شد در ارتباط با سوء رفتار احتمالی با پسرش. اما در نهایت اعلام شد که او مرتکب هیچ تخلفی نشده است.
هزینه های حقوقی و .... مربوط به این جدایی از مرز ۴ میلیون دلار نیز گذشت. برد پیت به دنبال طلاق از آنجلینا جولی برای گذر از این دوره به روان درمانی روی آورد و این تلخی همچنان ادامه دارد.


تحلیل و تجویز راهبردی

زمانی که می خواهید یک کسب وکار جدید راه بیاندازید، یک زندگی مشترک را شروع کنید، یک سرمایه گذاری تازه را استارت بزنید، یک شراکت جدید را کلید بزنید. آن زمان، زمان ماه عسل است. و ممکن است شما در دام سندروم ماه عسل بیفتید. سندروم ماه عسل به این معناست که
1- شما بر جنبه های مثبت (کسب وکار/زندگی مشترک/شراکت/سرمایه گذاری) تمرکز دارید.
2- احتمال سناریوهای شکست را خیلی کمتر از آن چه هست در نظر می گیرید.
3- پیامدهای تلخ سناریوهای شکست را قابل تحمل یا قابل صرف نظر کردن می دانید.
4- فرض می کنید که اگر مشکلی هم پیش آمد می توانید با طرف مقابل به راحتی حل و فصلش کنید.
5- فرض می کنید که طرف مقابل شما خیلی نایس (Nice) تر از این هاست که شما بخواهید با او به مشکل جدی (خیانت در امانت، طلاق، بدرفتاری، اختلاف حساب و ....) بخورید.

جمله معروفی هست که می گوید ازدواج برای همیشه پایدار است .... البته تا زمان طلاق! (Marriages last forever. Until divorce) همین نکته در مورد شراکت، سرمایه گذاری و تاسیس کسب وکار نیز معنا دارد. کسب وکار و سرمایه گذاری و شراکت همیشه پرسود است فقط تا اولین دست انداز!

یکی از ریشه های سندروم ماه عسل، سوگیری خوش بینی است؛ در آن فرد خود را در مقایسه با سایرین کمتر در معرض خطر می‌بیند. مثلا افراد سیگاری بر این باورند که آنها از سایر سیگاری‌ها شانس کمتری در برابر سرطان ریه دارند. دو پژوهشگر معروف در تحقیقاتی که در سال ۱۹۹۷ انجام دادند، نشان دادند ۸۰% افراد احتمال تصادف خودشان را کمتر از میانگین واقعی می‌دانند. در سال ۱۹۹۳ محققان سراغ زوج‌های جوان رفتند و مطالعات آنان نشان داد که با وجود احتمال واقعی ۵۰ درصدی طلاق برای هر ازدواج در آن جامعه (از هر دو ازدواج یکی به طلاق می انجامد)، اکثر زوج‌های جوان احتمال طلاق در ازدواج خود را صفر ارزیابی می‌کردند. چه باید کرد؟ «بدبینی حصاربندی شده» و «استراتژی خروج».
لازم نیست کلا بدبین باشیم چون اینگونه نه زندگی مشترکی آغاز می شود و نه یک ریال سرمایه گذاری می شود. بلکه کافیست با خوش بینی آغاز کنید اما در طول فرآیند تصمیم گیری 20% از زمان تصمیم گیری را به بررسی سناریوهای شکست، پیامدهای تلخ و احتمال نایس نبودن شرکا بپردازیم (بدبینی حصاربندی شده) سپس از خود سوال بپرسیم که اگر آنچه می خواستیم نشد، اگر طرف خیانت کرد و اگر ... آنگاه چه باید کرد؟ (استراتژی خروج). خوشبینی و بدبینی هردو برای ما مفید هستند، خوشبینی هواپیما را اختراع می‌کند و بدبینی چتر نجات را.

مجتبی لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
30 views15:18
باز کردن / نظر دهید
2018-11-08 09:45:23 مقداد بی شعور نیست

این جا آخر دنیاست. اینجا حتی امکانات ساده‌ای مثل گاز و تلفن و دسترسی به اینترنت ندارد. بچه‌های ته دنیا از میان تمام نداشتن‌ها، معلمی دارند که کمر بسته به تحقق آرزوهایشان. معلمی که با موتور سیکلتش سرویس مدرسه بچه‌ها هم هست. مقداد (همان آقا معلم) تا کنون چه کرده؟

330 کیلومتر با عشایر شهر شیروان کوچ کرده تا دانش آموزان از درس محروم نشوند.
400 میلیون تومان از فضای مجازی جمع کرد تا خرج آموزش و بهداشت کودکان کند.
برای 6000 هزار دانش آموز، کمک هزینه پوشاک، درمان و آموزش فراهم کرده است.
و برآوردن هزاران آرزوی معصومانه بچه ها مثلا دیدار با کیمیا خانم (مهراوه شریفی نیای سریال کیمیا)

مقداد باقرزاده از روزهای اول کارش می گوید: خانه ای که در آن سکونت گزیدم، کاهگلی و پر از خفاش بود. ساعت سه صبح از خانه حرکت می کردم تا هشت صبح به مدرسه برسم. از شنبه تا چهارشنبه در روستا زندگی می کردم. با زبان و گویش مردم که ترکمن بودند، آشنا نبودم. گاهی مورد حمله سگ های وحشی و گرگها قرار می گرفتم. در مسیر روستا رودخانه های خروشانی وجود دارد که هنوز هم پل مناسبی برای عبور و مرور ندارد. اما ادامه دادم. حالا برای آنکه فضای کاری مقداد آشنا شویم دو خاطره از وی را با هم مرور کنیم:
خاطره اول: اینجا وضعیت خانواده‌ها به گونه‌ای نیست که بتوانند کادویی گرانقیمت برای روز معلم تهیه کنند؛ برای همین تا به حال هرکسی در حد توانش هدیه‌ای آورده است. یکی بیسکوییت، یکی شکلات. دیگری از سر راهش گلی می‌کند و می‌آورد. اما سه چهار سال پیش اتفاق جالبی افتاد. یکی از بچه ها نگاه کرد که بقیه با خودشان هدیه‌ای آورده‌اند و او چیزی نیاورده. زنگ تفریح اجازه گرفت و رفت و بعد با یک نایلون برگشت. تقریبا دو کیلو پیاز جمع کرده بود به عنوان هدیه! واقعا این هدیه به من چسبید.

خاطره دوم: من صبح های شنبه معمولا خسته از راه می رسم. یک روز بچه ها به من گفتند: اجازه شما آدمی؟! گفتم یعنی چه؟ بچه ها گفتند: یعنی شما خسته می‌شوید؟ گرسنه می‌شوید؟ اصلا غذا می‌خورید؟ که من مجبور شدم برای بچه ها توضیح بدهم که بچه ها من هم مثل بقیه آدمها غذا می‌خورم من هم نهار می خورم. من هم خسته می‌شوم حتی! اوایل فکر می‌کردند من آدم فضایی هستم.

تحلیل و تجویز راهبردی:
مقداد بی شعور نیست. او هم می داند و می بیند که مشکلات زیادی داریم. فساد، ناکارآمدی، گرانی و ... او هم شعورش می رسد که تا زمانی که متغیرهای ساختاری عوض نشوند، بسیاری از مشکلات پابرجا خواهند ماند. مقداد پیش خودش می گوید شاید نتواند زندگی 80 میلیون ایرانی را تغییر دهد اما زندگی 80 دانش آموز ته دنیایی را که می تواند! اصلا چه کسی می داند شاید یکی از همین دانش آموزان آقامعلم ما، نخبه ای باشد که قرار است تغییرات ساختاری در کشور ایجاد کند. مقداد بی شعور نیست او شعور دارد و می فهمد. او دست به کار شده است.
ممکن است بلافاصله بگویید که امکان، زمان، فرصت یا جسارت مقداد شدن را ندارید. در جواب باید بگویم که همه ما می توانیم. یونپ (برنامه محیط زیست سازمان ملل) چند توصیه کرده است که همه می توانند آن را انجام دهند. چند تایش را با هم مرور کنیم:
هر نفر می تواند یک روز بیشتر در هفته از رژیم غذایی گیاهی استفاده کند و گوشت نخورد (البته به لطف افزایش قیمت ها این بند دارد خود به خود اتفاق می افتد). با رعایت این توصیه، پس از یک سال، میزان کاهش تولید گازهای گلخانه ای توسط هر نفر تقریبا برابر است با بیرون نیاوردن خودرو از منزل به مدت یک ماه.
هر کسی بلیت سفرهای خود را الکترونیکی تهیه کند و بلیت کاغذی دریافت نکند. برای تولید هر تن کاغذ 24 درخت تنومند قطع می‌شود
هر کسی تلاش کند تا از ظروف یکبار مصرف پلاستیکی استفاده نکند. با رعایت این توصیه، علاوه بر کاهش تولید زباله های پلاستیکی، ۲۶۰ گونه جانوری نیز از خطر مرگ ناشی از خوردن زباله های پلاستیکی و گیر افتادن در آنها نجات پیدا می کنند.

تلاش کردن برای بهبودهای موردی/محلی/مقطعی اصلا به معنای ندیدن مشکلات عظیم ساختاری نیست. اما هر کسی می تواند دایره ای به شعاع ده متر اطراف خودش را بهبود دهد. دایره شما کجاست؟

مجتبی لشکربلوکی
@Dr_Lashkarbolouki
26 views06:45
باز کردن / نظر دهید