⚘ شُڪر ایزد ڪه میان من و او صُلح اُفتاد صوفیان رقص ڪنان ساغر شُڪرانه زدند...
. از درون شب تار، می شڪفد گُلِ صبح خنده بر لب، گل خورشید کُند، جلوه بر ڪوه بلند نیست تردید،،،، زمستان گذرد، وز پیاش پیڪ بهار با هزاران گل سرخ بیگمان میآید در گذرگاه شب تار، به دروازهے نور،،،