Get Mystery Box with random crypto!

@razhoft پس هکتور، به جان، داستان را دریافت و به آوای بلند، گ | رازی نهفته

@razhoft

پس هکتور، به جان، داستان را دریافت و به آوای بلند، گفت:
ای دریغا! بی هیچ گمان، خدایان مرا به مرگ فرا می خوانند. به راستی، می انگاشتم که دییفوبِ قهرمان در کنارِ من است؛ اما او در شهر است و در پسِ دیوارها و آتنا مرا فریفته است. باری، آنَک مرگِ دهشت خیز است که در این دم مرا نزدیک می آید! مرگ، دیگر، از من دور نیست و من هیچ پناه و گریزگاهی ندارم. این بود آنچه زئوس و پورِزئوس، آپولون، را که تیرش تا به دور جای راه می برد، نیک خوش می افتاد؛ آنان را که تاکنون مرا یاریگر و مهربان می نمودند و از گزندها پاس می داشتند. امروز است که سرنوشت مرا فراز خواهد آمد. با این همه، نمی خواهم که بی هیچ تلاش و بی فّر و فروغ بمیرم؛ بر آنم که به کاری ارجمند دست یازم؛ کاری شايسته ی آنکه آیندگان، مردانی که از این پس خواهند آمد، از آن یاد آورند.

ایلیاد - هومر
ترجمه: کزازی
سرودِ بیست و دوم
مرگِ هکتور
صفحه: ۴۹۲


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته