نخی سیگار از روو پیشخوانِ دکّه برداشت، گذاشت لبَش، کبریت کشید و با چند پُکِ جانانه، جانِ سیگار را گرفت. بعد، انداختَش زمین، پاسارش کرد؛ راهَش را کشید رفت. گویی فقط دنیا آمده بود تا جان یکی را بگیرد!
2022-06-19 23:16:07
میان همهمهی جنگ و جنون خیال هم حکایتیست.
وقتی دست دراز میکنیم از بشقاب آسمان ماه را برمیداریم میان خود قسمت میکنیم، وقتی از شاخههای نور ستارهها را میچینیم بر شانهها و کلاهخودها میچسبانیم و از دستهای زمین شبتابها را میگیریم بر تیرک چادرها میآویزیم، خیال هم حکایتیست!
#رضا_کاظمی / از مجموعه ی "پابرهنه تا ماه" 85 http://telegram.me/rezakazemi1970
عزیزت از دست میرود و تو شین و شیون میکنی، یقه میدرانی و... و زمان میگذرد. بعد، با خودت خلوت میکنی و میگویی: "اگر عزیز بود که از دست نمیرفت؛ به دست میآمد." و بعد به یقین میرسی که او تازه به دست آمده، حتی اگر تا حال استخوانهاش پوسیده باشند زیر خاک!