من درد مشترکام، مرا فریاد کن. 3 سال و 5 ماه و 25 روز پیش، چر | ریشه
من درد مشترکام، مرا فریاد کن.
3 سال و 5 ماه و 25 روز پیش، چراغی برافرختیم در این شب تاریک بیپایان و پیکاری آغازیدیم با هر آنچه انسان را از درک و آگاهی باز میدارد. مبارزهای نفسگیر با توهم و ابتذال و راحتطلبی؛ با تعصب و خشکاندیشی و سهلانگاری، با خودنمایی و خودشیفتگی و گندهگویی و فضل فروشی، با آزمندی و آسانپسندی و خرافات و بیفکری؛ با حماقت پرورشیافته و بلاهت تعلیمدیده.
روزگار بر ما گذشت. تنهاتر شدیم. سرما و سیاهی فزونی یافت. طوفان اندوه و حرمان، نیرو و اشتیاقمان را در هم کوبید. آوار خستگی ما را تا مرز انهدام برد. و زخم و درد، تکه تکه از جانمان کاست.
اما از نالیدن چه حاصل؟
ما زندگی و زنده بودن را به جنبش معنا میکنیم و دوری خواهیم جست از انفعال و سکون.
در زمانهای که، حقارت، در اوج جلوه است. و انجماد، نشانهی کلنیهای بشری است. و میانداران، بی سر و پاهایی تهی از شعور هستند که افراد را از خود رانده و با خود بیگانه میخواهند، ما بازگشتیم تا به قدر توان خود بکوشیم برای زیباییپردازی و هنرپروری. برای گفتن از نقد، خرد و اندیشه. برای رهایی یافتن از Kitsch. برای ادای احترام به حرف آن بزرگمرد که گفت: جهان را چارهای جز فرهنگ نیست. شاید تلاشهای ما هم واشکافی انضمامی پرسش از هستی بود.
همراه "ریشه" باشید تا این باریکهی نور به خاموشی نگراید.