2020-05-27 15:07:24
نا محرم...
تو شهر حلب دو تایی سوار موتور میرفتیم
دیدم حسن سرش پایین داره میره و مدح امیرالمومنین على علیه السلام رو می خوند من ترکش نشسته بودم
ترسیدم..!
فقط می تونست دو سه متر جلو رو ببینه
گفتم داداش مواظب باش تصادف میکنیم،ولى توجه نکرد
همین طور که می خوند،با ناراحتى گفتم:
سر تو بیار بالا خیلى خطرناکه...
بازم به حرفم توجه نکرد
داشتم عصبانى می شدم که با جدیت گفت:
چه کارم دارى نمیخوام سرمو بیارم بالا...!
یک لحظه توجه کردم به دور و برمون،دیدم اطرافمون پر از زن هاى
بى حجابه!
می ترسید چشمش بیفته به نامحرم...
خاطره ای از همرزم شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا
@rohanitaghipour
795 views12:07
ک
