Get Mystery Box with random crypto!

پارت۳۱۷ ملکه کوچک شوک بزرگ اونشب زمانی بود که منو به عنوان نا | رمان ملکه کوچک من

پارت۳۱۷ ملکه کوچک

شوک بزرگ اونشب زمانی بود که منو به عنوان نامزدش به همه معرفی کرد

به حدی استرس داشتم و عصبانی بودم به حدی می ترسیدم و نگران بودم که دست پام می لرزید چطور به خودش این جرأت و می داد تا همچین حرفی بزنه احساس حقارت و درماندگی می کردم انقدر حالم خراب بود که سرم گیج بره و قبل از اینکه اون بتونه کاری بکنه پخش زمین بشم.

با افتادنم هم همه ای بین جمعیت به راه افتاد
کنارم زانو زد و با نگرانی که نمی دونستم واقعیه یا اونم جزئی از نمایش سعی کردم منو از روی زمین بلند کنه.

وقتی منو در آغوش گرفت و به سمت پله ها دوید به آهستگی و زحمت آروم زمزمه کردم
خواهش می کنم بزار برم من باید برگردم پیشه یاسر

حرفامو نشنیده گرفت و به سمت اتاق رفت منو روی تخت خوابوند و با صدای بلندی خدمتکار و صدا زد کمی شربت به خوردم داد و با حال بدی کنارم روی تخت نشست و گفت

_مگه تو غذا نخوردی چرا از حال رفتی؟ باید فردا بریم پیشه دکتر باید از فردا ویزیت حاملگی تو شروع کنیم باید زیره نظره دکتر باشی

با حال زاری دست یخ زدم و بنده کتی که توی تنش بود کردم و گفتم

بزار برم خونه من تا وقتی که به خونه برنگردم حالم خوب نمیشه..