Get Mystery Box with random crypto!

📚یواشکی دوست دارم📚

لوگوی کانال تلگرام romanme — 📚یواشکی دوست دارم📚 ی
لوگوی کانال تلگرام romanme — 📚یواشکی دوست دارم📚
آدرس کانال: @romanme
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 0
توضیحات از کانال

داستان درمورد دختر 👧شیطون و خیلی بازیگوش و زبون درازی که همه دوسش دارن...
واسه همه عزیزه و یکی یه دونه مامان باباشه...
دختر قصه ما بعد از کلی ماجرا عاشق میشه..
اونم عاشق کی؟
یه پسر عینهوووووو خودش...👦
#طنز_عاشقانه
ما رو همراهی کنید❤👇
@romanme

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2018-12-14 10:14:00 تو یه گروه خارجی جوین شدم
ویس فرستادم الموت بر همتون
انا عربستانی، الزنده الباد الایران
گوه میخورین مارو تحریم میکنین
یکی اومد نوشت داداش ایرانی ؟؟؟
گفتم دهنت سرویس از کجا فهمیدی ؟؟؟
گف چون داری فارسی حرف میزنی
گفتم عع، حالا این گروهه مال کدوم کشوره ؟؟
گف گروه کلاس زبانِ‌مونه /:
38 views07:14
باز کردن / نظر دهید
2018-12-10 19:13:04 •| | #magical
فال جالب!*~*


هیچ کلکی در کار نیست، این فال به طرز شگفت آوری دقیق خواهد بود به شرطی که تقلب نکنی!://///
در غیر اینصورت نتیجه درست از آب در نمیاد و بعدش آرزو میکنی که ای کاش تقلب نمیکردی...
این فال 3 دقیقه وقتتو میگیره تا طوری شگفت زدت کنه که انگار سرت به طاق کوبیده شده!!!
و در پایان حتما آرزوت برآورده میشه که شرط این قضیه رو در آخر بهت میگم. *---*
این متن رو قسمت به قسمت انجام بده و از خوندنش پشت سر هم خود داری کن لطفا!

تذکر: در هنگام نوشتن اسامی اطمینان حاصل کن که این افراد رو میشناسی و از به کار بردن اسمهای الکی جدأ خود داری کن تا در آخر پشیمون نشی. ببین چند بار گفتما...!

نکته مهم: همچنین به یاد داشته باش که در هنگام نوشتن اسامی و عمل کردن به دستورالعمل از احساس و غریزه ات استفاده کن و از تفکر زیادی پرهیز کن یعنی هرچی به ذهنت رسید بنویس-_-

توجه: این فال از سایت معتبر "تاروت" که نویسنده ی اون یکی از جادوگران بزرگ است کپی گرفته شده بدون هیچ دستکاری.
برای اطلاعات بیشتر از فال، نام آهنگهای خود را در تاروت با راهنمایی خودش بذار تا اطلاعات کاملی بهت بده¥~¥
***

دستورالعمل:
حالا یه کاغذ و قلم بردار.
تذکر: هر مرحله رو بدون نگاه کردن به مرحله بعدی انجام بده!
1-قبل از هرکاری اعداد 1 تا 11 رو زیر هم، ستونی بنویس=.=


2-جلوی شماره 1 و 2 هر عددی رو که دوست داری بنویس^-^


3-جلوی شماره 3 و 7 اسم شخصی از جنس مخالف خودتو بنویس.*•*


4-نام اشخاصی رو که میشناسی، چه دوست، اعضای خانواده یا فامیل، در جلوی اعداد 4 و 5 و 6 بنویس.


5-جلوی اعداد 8 و 9 و 10 و 11 نام چهار ترانه رو بنویس. (جلوی هر عدد، یه آهنگ)~.~


6-و در آخر میتونی یه آرزو کنی... ^~^
*
*
*
+■عددی رو که در ردیف 2 نوشتی مشخص کننده تعداد افرادیه که باید این فال رو بهشون معرفی کنی تا به آرزویی که کردی برسی! ^~^

+■شخصی که نامش در ردیف 3 قید شده، شخصیه که تو عاشقشی! ^~^

+■شخصی که اسمش در ردیف 7 قید شده، تو دوستش داری و نمیخوای از دستش بدی اما با هم نمیسازین. ^~^

+■شخص شماره 4 شخصیه که بیشتر از همه بهش اهمیت میدی! ^~^

+■شخص شماره 5 شخصیه که خیلی خوب تو رو خوب میشناسه. ^~^

+■شخصی که در شماره 6 اسمش قید شده، ستاره بخت (ستاره خوشبختی) توئه. ^~^

+■آهنگ قید شده در ردیف 8 با شخص شماره 3 تطبیق دارد! ^~^

+■آهنگ شماره 9 آهنگی برای شخص 7 است! ^~^

+■آهنگ شماره 10 آهنگیه که بیش از همه افکارتو بازگو میکند! ^~^

+■و بالأخره آهنگ شماره 11 آهنگیه که میگه تو چه احساسی نسبت به زندگی داری!^~^

نکته: فرستادن فال به تعداد نفرات شماره 2 فراموش نشه*--*

•| | #mahi
•| | @lollipops_land
37 views16:13
باز کردن / نظر دهید
2018-09-15 07:46:57 دوستان عزیزم
تو رو جون هر کی دوست دارید خونه هاتونو خالی نذارین این شبا، خیلی شرایط بدی شده، آدم از اتفاقی که قراره بیفته خبر نداره، دیشب خدا به ما رحم کرد...
دیشب حدود ساعت 11 در خونه ی ما رو زدن، من پا شدم گفتم کیه؟
یه خانومی گفت تشریف بیارید دم در، من رفتم دم در، گفتم بفرمایید؟ زل زده بود تو چشام..
گفت بفرماييد، و یك دفعه، جوری که من نفهمیدم از کجا، سه تا ظرف یکبار مصرف پر از باقالی پلو با گوشت گذاشت تو بغلم!
خیلی لحظات نفسگیری بود، حسابی هول شده بودم و ذوق زده!
فکرش رو بکنید اگه ما خونه نبودیم واقعا چی میشد؟ ميداد در يه خونه ديگه! واقعا مواظب باشید

@jokesta
26 views04:46
باز کردن / نظر دهید
2018-04-27 21:37:04 #میم_مثل_مادر
می خواهم بهارم شوی تا شکوفه شوم بر روی شاخ و برگ های تن خسته ات،می خواهم تحمل کنی مرا تا بزرگ شوم و بسازم خاطره برایت،خاطراتی شیرین که همیشه با به یاد آوردنش لبخند بر لبان پرمهرت بنشیند!
اما نمیدانم چرا همیشه جز دردسر سودی برایت ندارم.از طفولیت تا حالا،و مطمئنا بعد آن هم باید رنج هایی را تحمل کنی که مسبب تمام آنها من هستم...
هرچه من قد می کشم تو خمیده تر می شوی،هرچه بر زیبایی من افزون می شود پیری بیشتر بر صورت مهربانت غلبه می کند، من تلاش می کنم برای رویاها و آرزوهایم و تو دعا می کنی برای رسیدن به خواسته هایم...
نمی دانم چرا محبت در وجود تو و همجنس های تو هیچ وقت پایان نمی یابد،به راستی که قلب شما اقیانوسی است آبی رنگ که با مهربانی درون قلبتان تضاد زیبایی دارد.
مادری دارم بهتر از برگ درخت بهتر از عطر شکوفه های رنگی در بهار بهتر از صد شاخه گل زیبایی چون فرشته در زمین چون درختی پرشکوفه در بهار چون تمنا بر وجودت پر گوهر چون ستایش بر قلوب پر نیاز چون پرنده در قنوت یک نماز...
دوستت دارم به اندازه‌ی قطره های آب در اقیانوس به اندازه ی گلوله های در خورشید به اندازه ی ۷۰ برابر ۷ آسمان به اندازه‌ی تمام فرشتگان آسمان وجودت برایم آرامش دارد آرامش غیرقابل وصف آرامش پس از سجود سجودی با تمام وجود وجودت را دوست دارم اگر نبودی من هم نبودم اگر نباشی من هم نخواهم ماند و اگر بمانی دنیا را برایت می‌خواهم
چه شب ها که تا سحر ناله کنان در تب می‌سوختم ولی محبت مادری‌ات کاری می‌کرد که هر عطشی از بین برود،این محبت هارا دوست دارم،به طوری که حسادت می‌کنم وقتی به گل های درون باغچه نگاه می‌کنی و به شمعدانی ها لبخند می‌زنی ،لبخندت را دوست دارم،لبخندت برایم شیرین است،به شیرینی تمام خاطرات کودکی،کودکی که با تمام شدن جوانی تو در راستای خطی موازی بودند،چه دردهایی که به خاطر محافظت از من نکشیده‌ای،در دل آرزو می‌کنم همیشه عمری پر از خاطرات شیرین داشته باشی،امیدوارم هیچ‌وقت یادم رود که بودم و که هستم،چه شد که به این جایگاه رسیدم،موفقیتم را مدیون دعاهای خیر چه کسی هستم،در نوجوانی استوره‌ام که بود...
دعاهایی که اذان می‌گویی را از برم:خوشبختی فرزندم...
امیدوارم فرزند خوشبختی شوم،فرزندی که تمام خوشبختی اش خلاصه شود در بوسیدن ۲ چشمان مهربان،چه لذتی دارد این کار!...
دلم می‌گیرد وق4تی می‌بینم مادری از دنیا می‌رود!هرچقدر هم که پیر و غرغرو باشد برای فرزندش مادر است،آرزو می‌کنم تا مرگم را نبینی از دنیا نروی،چون هیچ وقت دوست ندارم یتیم از دنیا بروم!
میبینی؟حتی در حالت مرگ هم خودخواهم،این خودخواهی را دوست دارم!اینگونه خودخواهی خودش امیدی است برای زندگانی:)
امیدوارم لیاقت دردهایی که کشیده‌ای را داشته باشم،امیدوارم بدی در حقت نکرده باشم که روزی بخواهم تاوان پس بدهم،امیدوارم همیشه جسم و روحت سایه‌ای باشد روی من و زندگی‌ام،زندگی که بدون تو نمی‌خواهمش.
روزی را دیدم که یک مادر از دنیا رفت...
آسمان تیره شد،کسی متوجه نشد ولی در دل فرزندش دیگر هیچ وقت آسمان آبی نبود،آسمان هم مثل صورت فرزند بی روح و خسته بود،دیگران می‌گفتند آلودگی هواست ولی فقط فرزند بود که می‌دانست آسمان همدرد زخم های کهنه‌اش هست،آسمان هنوز هم تیره است ولی مردم هنوز هم گمان می‌کنند از آلودگیست!
امیدوارم هیچ وقت آسمان را گرفته نبینم،چون آن لحظه بغض راه گلو را می‌بندد و نوید از یک روز تلخ می‌دهد،این روز ها کلاغ ها هم طاقت خبر بد دادن را ندارند...
پس همیشه بمان و برای من از خواسته‌هایت بگو،از آرزوهایی که برایم در سر داری،بگو تا همه‌شان را روی جفت چشمانم جای دهم و تو با خوشحالی به همه بگویی که بهترین فرزند دنیا را داری،به امید آن روز و به امید روزهای شیرین تر و پایان یافتن تمام تلخی ها برای تمام زندگی ها♡به امید جاری نشدن اشک از چشم هیچ مادری♡به امید غصه نخوردن هیچ مادری♡به امید سلامتی همه مادرها♡به امید زندگانی تمام فرشتگان زمینی که نامشان در چهار حرف است و در آخر به سلامتی همه کسانی که زندگی‌شان خلاصه در این کلمه است:مادر
@f_time19
24 views18:37
باز کردن / نظر دهید
2018-03-03 20:56:28 دوستانی که مشتاق به ادامه خواندن این رمان و رمان های دیگر ماهستند .. لطفا عضو شن... @romame
273 views17:56
باز کردن / نظر دهید
2018-03-02 10:14:28 دوستانی که مشتاق به ادامه خواندن این رمان و رمان های دیگر ماهستند ..
لطفا عضو شن...
@romame
268 views07:14
باز کردن / نظر دهید
2017-12-09 21:40:57 #پارت_شصت_پنجم

رفتم نشستم کنار بچه های فامیل(البته فامیل ما نه هاااا فامیلای سامی و ساقی)
یه چند بارم اومدو صدام کرد که اصن رومو برنگردوندم ...الکی مثلا من نشنیدم
خلاصه تا آخر شب دهنشو صرویس کردم با بی محلیام.(OLALA ...یه خورده برا خودت پپسی باز کن هاناییییییی )
جشن هم تموم شدو موقع رفتن رسید.بعد از خداحافظی با عروس دومادای خرچوسونه.. امم چیزه ...منظورم گرامی بود ...از دست این شبکه های اجتماعی که آرمو اقفال میکنن ..نوچ نوچ نوچ
کجا بودیم؟...آها بعد خدافظی همراه ماما جون پاپا جون به سمت ماشینامون رفتیم .
خوایتم حمله ور شم سمت درعقب ماشین که باحرف سپیده جون مخ م EROR داد
:هانا جان تو با مابیا.)
ای دهنتوووووووووو
من:نه سپیده جون .اینجا راحت ترم.)
آخرشم نیشمو تا ته وا کردم
که با حرف مامان نیشم وا نشده جر خورد.چیز اووووف یعنی بسته شد. خواهر من ..برادر من...عزیز من انقد این کانالا و گروه های مبتذلو تو فضای مجازی تبلیغ نکنییید ...یه موقع دیدی دختر به این با ادبی و خانومی آلوده به مریضی فحااااشی میشه
مامان:وا دخترم خب سپیده جون راست میگن دیگهههه ،عمو یاور و زن عمو تو ماشین ما هستن،
ماشین عمو مهرداد اینا هم که خالیه ،برو اونجا عزیزم...)
اواااا ،مادر مارو باش ...انگار نی نی ام ...
عاقووووووووووو من با اون انتر عاقا قهرم...
زوووووووره مگهههههه .ایشششششششششش
بعد یه چشم گفتم و رفتم سمت ماشین انتر عاقا
چون عمو مهرداد شون اینا ماشن نیا ورده بودن.
در عقبو باز کردم و نشستم تو ماشین که
بعد من سپیده جون هم نشست سمت صندلی شاگرد
عمو مهردادهم نشست سمت راننده و بعله دیگه
عاقا زر شاد هم نشست ور دل من..
به نظر من که این میمون با خانوادش دس به یکی کردن سر منو زیر آب کنن...یا حسییییین
خودمو بیشتر به در فشردمو به بیرون خیره شدم .
وبه پیس پیس های وزغ قارقارو که عین سگ دم گوشم وزوز میکرد گوش ندادم....
اوووووووووووپس چییی گفتمممممممم...
517 views18:40
باز کردن / نظر دهید
2017-11-10 20:02:06 #پارت_شصت_چهارم دوتا پسر اومدن پشت میز ما نشستن چون
میزگرد بود همه روبه روی هم بودیم و کامل به هم دید داشتیم یکی از پسرا رفت اون سمت ارشاد و اون یکی هم وردل دوستش نشست, جوری که
کاملا روبه روهم بود, کمرمو خم کردم دستمو بردم جلو روی میز تا دستمال بگیرم که اون پسره که جلوم نشسته بود عین این ندید بدیدا زل زده بود به یقم وا خدا شفابده, خب که شالم دور
گردنم بود نا خوداگاه دستم رفت سمت یقم به جای اینکه با شال بر خورد کنه مستقیم برخورد کرد به قفسه سینم سرمو خم کردم که دیدم همه ی دارو ندارم زد بیرون, یه هیع گفتمو بدون اینک
ه دستمال بردارم دوباره صاف تو جام نشستم, خدایا لعنت کنه تورو پسره ی هیز, حالا که یقمو هم درست کردم ول کنم نیست, با ابروهای بالاپریده و یه لبخند مسخره داشت, انالیز میکرد یه چند مین به همین روال گذشت که دیدم نه,
مثل اینکه ول کن نیست زل زدم تو چشماش که لبخندش پررنگ تر شد و بعد واسم یه بوس فرستادو چشمک زد, این ارشاد گور به
گور شده هم تایکی رو گیر میاره میشینه باهاش حرف میزنه دستای ارشاد که قفل هم روی میز بود به چشمام خورد و یه فکر مزخرف اومد تو
ذهنم
البته واسه ضایه کردن این سوسک سیاه(بیچاره پسره طفلی خوبه که سفیده اگه سیاه
بود یه چیزی )روش خوبی بود
باعشوه شتری رومو کردم سمت ارشاد و گفتم:
عزیزم
ارشاد خرف تو دهنش ماسیدو باتعجب اول به منو بعد به دورو برش نگاه کردوبادست به خودش اشاره کردو گفت:بامنی؟)
پ ن پ باروح عمه نداشتمم ...
چشمامو درشت کردمو بعد گفتم:آره بیا باهات کار دارم.)
بعد هم از پشت میز بلند شدمو بهش اشاره کردم دنبالم بیاد
داشتم میبردمش ته باغ..دیگه رسیده بودیم که دستمو کشید که ایستادمو روکردم بهش و گفتم :ها ؟چیه؟)
دستاشو پشتش قلاب کردو گفت:میگم قضیه این عزیزمو اینا چیه؟)
یه اخم گنده اومد بین ابروهامو گفتم:هیچی پسره بد نگام میکرد فقط خواستم حالشو بگیرم.)
ارشاد باشیطنت گفت:ای جانم...یعنی من از نظر اون انگورچه نامزدتم؟ )
من:نه باو نچای یه وقت؟پرو )
ارشاد :خب نامزد جان بریم یه خورده قر بدیم وسط.)
دستمو به نشونه تهدید گرفتم جلو صورتش و گفتم:گفتم روت زیاده باور نکردی!! )
ارشاد یه چشمک زدو گفت:ارادت داری عشقم )
بعدم داشت صورتشو می آورد جلو که نمیدونم
چه...ه ی بخوره که باحرص دستمو آوردم بالا و
چنان کوبیدم به صورتش که صورتش به سمت
چپ مایل که نه پرت شد.
باصدایی که از سر خشم میلرزید گفتم:
اگه همون سرشب میزدم دندوناتو تودهنت خورد میکردم دیگه جرعت همچین غلطی رو نداشتی)
بعدم یه تنه بهش زدمو از کنارش گذشتمو اصلا هم هانا هانایی که میگفت توجه نکردم،کثافت!
553 views17:02
باز کردن / نظر دهید
2017-10-24 09:22:33 #پارت_شصت_سوم و بعد از سلام و احوال پرسی سپیده جون رو به گفت:ماشالله.. ماشالله.. چقدر ناز شدی عزیزم انشالله جشن عقد خودت, با خجالت سرمو انداختم پایین و گفتم,:لطف دارین سپیده جون و بابا و مامان هم با لبخند یه نگاه به منو یه نگاه به ارشاد که عین بختک چسبیده به من بود نگاه کردن خجالتم نمیکشه جلو بزرگترا اینطوری به من چسبیده کم مونده دستشو بندازه دورکمرم, از نگاه های مامان و بابا خجالت کشیدم و خودمو به طور نا محسوس از ارشاد دورکردم, الان چه فکری تو سرشون میگذره خدا میدونه میدونم این خنده های مامان نسیم قبل طوفانه, حتماً وقتی که رفتیم خونه کلی سرزنشم میکنه از اینهمه نزدیکی به این غول بیابونی ازدورعمو مهدی و عموسپهر و با خانواده هاشونو دیدم که به سمتمون میان, رفتم جلو وباهاشون روبوسی کردم و ارشادهم به تقلید از من همین کارو کرد و تبریک گفت. بعد از رفتنشون خواستم بشینم روی یکی از دوتا صندلی هایی که پشت میز بود که یهو عمو مهرداد گفت:دخترم تو وارشاد برین سمت جوونا. بابا:اره عزیزم عمو مهرداد راست میگه, تازه اینجا هم قرارهعمو یاور و زن عمو بشینن. یه باشه ای زیر لب گفتم و با ارشاد رفتیم سمت به قول عمو مهردادجوونا, رفتیم سمت یه میز که خالی بود. تقریبا از پیست و رقص و جایگاه عروس و دوماد دور بود, میزای کناریمون هم چتد تا دختر پسر بودن که فهمیدم فامیلای حورین, روی یکی از صندلی ها نشستم و ارشاد هم اومد ور دل من نشست, ما بین صندلی یه خورده فاصله بود که اون یه ذره فاصله رو هم از بین برد و اومد جلوتو حلقم, خدایا تا این امشب ابرومو جلوی اشنا و فامیل نبره ول کن نیست, یه شانس خوبی که اوردم این بود که از چشم پدرومادرگرامی فرسنگ ها دور بودیم, شالو که در حال از روی سرم سرخورده بود و روی شونه هام مرتب کردم و داشتم اب پرتغال میخوردم که...
419 viewsedited  06:22
باز کردن / نظر دهید
2017-10-19 09:23:38 #پارت شصت-دو یه خورده فکر کردم بعد یه فکری به سرم زد
کیفو گرفتم دستم ولباسامو هم گرفتم تو اون دستم و درو باز کردم بعد از طی کردن پله ها رسیدم به ارشاد که دیدم داره با پاش به یه سنگ
لگد میزنه, چون پشتش به من بود اصلا متوجه من نشد رفتم پشتشو رو پاشنه ی پا بلند شدمو لبمو بردم دم گوشش و بلند گفتم:پپپخخخخ,
بیچاره یه متر پرید هوا روشو کلا سمتم کرد و گفت:زهرم ترکید, بعد یه نگاه به من که از خنده داشتم بالا پایین می پریدم کرد و
سرش وبه علامت تاسف تکون داد داشت می رفت که رفتم جلوش واونم وایساد و یه پوف کردوگفت:باز چی میخوای؟ لبامو کج و کوله کردمو و چند بار پلک زدم وبعدباصدای بلند فوق مظلومی گفتم:راستش ساک نیاوردم ت
ا لباسامو بریزم توش میشه سویچ ماشینتو بدی لباسامو بزارم توماشینت؟ یه نگاه به قیافه ی مظلوم نمام نگاه کرد و گفت:باشه ولی باهم میریم جلوی در چند تا پسرایستادن خوشم نمیاد تنها بری, جمله ی اخر وبااخم گفت, اوووخی بچم غیرتی شد خوبه دوست دختر یا نامزدش نیستم
اینجوری غیرتی میشه ,باهم رفتیم سمت ماشین و لباسامو گذاشتم رو صندلی شاگرد خودم و خم کردم تو اینه بغل ماشین یه خورده خودمو دید زدم بعد یه بووس واسه خودم فرستادم و دوباره کمرم و صاف کردم ارشاد داشت با قیافه ای
خنثی نگام میکرد که یه لبخند مکش مرگم براش زدمو عین این دخترلوسا بازوشو چسبیدم و همراه خودم کشیدمش, وقتی دوباره وارد باغ شدیم یه نگاه به پشتم که چند تا پسر جیگر بودن انداختم, ارشاد جوری گفت جلوی در چندتا پسر ایستادن که فکر کردم از اون الواتان, اینا بیچاره ها حتی نگام هم نکردن فکر کنم از فامیلای هوری بودن
, رفتیم سمت میزی که بابا اینا نشسته بودن,
326 views06:23
باز کردن / نظر دهید