Get Mystery Box with random crypto!

قسمت۲۴۳ از زبان امیرحسین:چقد باید دیگه پشت این در لعنتی بمو | رمان نویس

قسمت۲۴۳

از زبان امیرحسین:چقد باید

دیگه پشت این در لعنتی بمونم

چقد انتظار زنم بچم خدایا من


اشتباه کردم تاوانشو اینجوری نگیر


ازم از من بگیر نه از عزیزام اتنا هم


بدتر از من یه گوشه کز کرده بود


سرش رو زانوهاش در اتاق باز شد


دکتر اومد بیرون امیرحسین:خانم


دکتر خانم دکتر وایساد دکتر :بله


امیرحسین:همسرم حالش چطوره


دکتر:هم همسرتون هم بچه خوبن

خونریزی داشتن ولی مشکلی ندارن


امیرحسین:ممنونم میتونم


ببینمش؟؟دکتر :بله فقط امشب

باید بمونه الان انتقالش میدن ت


و اتاق اتنا اومد سمتم همچیو بهش


گفتم از خوشحالی اشک میریخت


اتنا:امیرحسین میخوای چیکار


کنی چی قراره بشه ؟؟من خیلی

نگرانم واسه تو واسه نهال واس

اون بچه بیگناه امیرحسین:هرچی


نهال بگه هر مجازاتی بگه هر چی

بگه من نه نمیگم سپردم به خودش


اتنا:اون تو شرایطی نیست که


تصمیم درستو بگیره امیرحسین


نگرانم خیلی نهال و میشناسم


میدونی بعد مرگ مجتبی چقد


مریض بود چقد قرص میخورد


شبا نمیتونست بخوابه به زور دارو


میدونی چقد اسیب دید اون تورو


مقصر میدونه الان تو متهمی واسه


اتفاقای گذشته چطوری میخوای


درستش کنی نهال با تخت بردن


تو اتاق منو اتنا رفتیم داخل اتاق


زل زده بود به من رفتم کنارش

دستشو گرفتم امیرحسین:خوبی

نهالم؟؟؟باتوام عزیرم نهال:طلاق

میخوام........