2022-06-11 17:20:21
لوای فخر بلند است از دو احمدشاه
قصیدۀ زیر از خلیل الله خلیلی (ولادت: 1286ش/ کابل، وفات: 1366ش/ اسلامآباد) در کشاکش جنگ افغانستان و در مدح دلاوران مبارز آن خطّه و مذمّت کرملین سروده شده است. قصیدهای است سوزناک و مؤثر؛ در زمین قصیدهای از ابوالفیض فیضی. اگرچه پیش از فیضی نیز بسیاری از شاعران در این وزن و قافیه طبعآزمایی کردهاند، مطلع قصیدۀ خلیلی خصوصاً یادآور شعر فیضی است که با این مطلع در وصف کشمیر گفته است:
هزار قافلۀ شوق میکند شبگیر
که بار عیش گشاید به عرصۀ کشمیر (دیوان فیضی، ص 42)
نگارنده قصیدۀ زیر را از روی چند چاپِ نه چندان معتبر در نشریات به اصلاح درآورده است.
در بیت مقطع از دو احمدشاه یاد شده است که لازم است متذکّر شود مقصودِ شاعر احمدشاه درّانی (ابتدا از سپاهیان نادرشاه افشار و سپس تاجگذار حکومتی مستقل در شرق ایران) و احمدشاه مسعود (از مبارزان افغانستانی دورۀ معاصر) است.
احمدشاه درّانی را پدر کشور افغانستان دانستهاند چرا که او پس از کشته شدن نادرشاه از فترت پدید آمده در انتقال قدرت استفاده کرده، مدعی تصرفات شرقی شد.
اینک اما دیدهام از واپسین بیت قصیدۀ مرحوم استاد خلیلی در ستایش احمدمسعود و پدرش احمدشاه مسعود بهره میبرند که علم مخالفت با ظلم و جور را در منطقۀ پنجشیر برافراشته و علی رغم تنگناها و دشواریها مانع برپایی جشن فتح و پیروزی کامل طالبان شده است.
هزار قافله آهِ سحر کند شبگیر
که نالهام برساند به درّۀ پنجشیر
در آن دیار که بارد ز آسمانش خون
در آن دیار که روید ز خاکِ آن شمشیر
در آن دیار که خورشید هر سحر ساید
جبین به خاکِ شهیدانِ قهرمانِ دلیر
ستاره شب به دل آسمان شود لرزان
چو بشنود ز دل کوه نعرۀ تکبیر
به جای خندۀ موّاجِ رودِ آن خیزد
به درّه درّه غریوِ پلنگ و غرّشِ شیر
در آن دیار که آبش به زهر گشته عجین
در آن دیار که خاکش به اشک گشته خمیر
به جای لاله جگرهای داغدار کشد
مصوّری که کند نقشِ آن چمن تصویر
نگاه دهر نبیند دگر به تاریخش
مگر خطی که به تیغ و سنان شده تحریر
به سنگ سنگش گویی نوشته آیت حق
رقمطراز حقایق به خامۀ تقدیر
به موج موجش گویی نهاده است ز فتح
سرودخوان فلک نغمههای روحپذیر
خوشا به سنگر آزادگان که آنجا نیست
کلاهداری و نام هما و ذکر سریر
سپاهِ آبلهپایان علم نموده بلند
که هست قافلهسالارشان بشیر و نذیر
پیامبر ادبآموز کفر و نخوتسوز
کهنردای مهاجر فلکشکوهِ فقیر
یگانه پیشرو کارزار باطل و حق
که دست و پای ستم را کشیده در زنجیر
سپاه ملّت افغان سپاه رحمان است
سپاه رحمان بر فوج کفر گردد چیر
سپاه ملّت افغان سپاه آزادیست
که پنجه کرده فرو در گلوی دیوِ شریر
سپاه برهنهپایی که در سراسرِ عمر
نموده تر به سفالینهجام نانِ شعیر
به جای بالش سر برنهاده بر سرِ سنگ
به جای بستر پهلو نهاده روی حصیر
کنون نگر که زده صف میان آتش و خون
به جنگ دشمن اهریمنِ جهانتسخیر
شنو ز سنگر آزادگان که میآید
صدای نالۀ دشمنگدازِ مادرِ پیر
که باد بوسۀ گرمم حرامت ای فرزند
اگر به خون نکنی لالهگون لبِ شمشیر
ببین بر آنکه خمیده قدش کمانآسا
یگانه سرو روانش به خون فتاده چو تیر
به خنده بوسه زند بر جبینش و گوید
که ای خدای تو این ارمغان من بپذیر
چه دختران که به خون سرخ کرده زلفِ سیاه
به جای آنکه بیالایدش به مشک و عبیر
چه کودکان که سپردند تن به پنجۀ مرگ
ولی هنوز لب خود نشُستهاند به شیر
چه محشر است که شد آن فضای نورانی
به روزِ روشن در چشمها سیاه چو قیر
چه وحشت است که کردند آن سیهکاران
به زهرهای جگرسوز آب ما تخمیر
دریغ کاخ ملل شد یکی قفس که در آن
مهینفرشتۀ صلح و عدالت است اسیر
خدای داد بشر را یکی خجستهگهر
که کردهاند به آزادیاش ملل، تعبیر
خدای کرد عنایت یکی گهر به جهان
که کردهاند به آزادی بشر تفسیر
ببین که این گهر پاک را چگونه شکست
کلاهدار کرملین به کوبۀ تزویر
چه داغ عار بود بر جبین آن دولت
که گوهر بشری را چنین کند تحقیر
لوای فخر بلند است از دو احمدشاه
سپاهدارِ جوان و جهانستانِ کبیر
https://t.me/sabouhi1401
392 viewsرضا موسوي طبري, edited 14:20