Get Mystery Box with random crypto!

بعد از ظهر در اطاقم باز شد ، برادر کوچکش برادر کوچک همین لکاته | کافه هدایت

بعد از ظهر در اطاقم باز شد ، برادر کوچکش برادر کوچک همین لکاته در حالی که ناخنش را می جوید وارد شد ، هر کس که آنها را می دید فوراً می فهمید که خواهربرادرند ، انقدر هم شباهت ! دهن کوچک تنگ ، لب های گوشتالوی تر و شهوتی ، پلک های خمیده خمار ، چشم های مورب و متعجب ، گونه های برجسته ،موهای خرمائی بی ترتیب و صورت گندم‌گون داشت - درست شبیه آن لکاته بود و یک تکه از روح شیطانی او را داشت . ازین صورت های ترکمنی بدون احساسات ، بی روح که به فراخور زد و خورد با زندگی درست شده ، قیافه ای که هرکاری را برای ادامه به زندگی جایز می دانست ، مثل اینکه طبیعت قبلا پیش بینی کرده بود ، مثل اینکه اجداد آنها زیاد زیر آفتاب و باران زندگی کرده بودند و با طبیعت جنگیده بودند و نه تنها شکل و شمایل خودشان را با تغییراتی به آنها داده بودند بلکه از استقامت ، از شهوت و حرص و گرسنگی خودشان به آنها بخشیده بودند . طعم دهنش را میدانستم مثل طعم کونه خیار تلخ ملایم بود .
وارد اطاق که شد با چشم های متعجب ترکمنیش به من نگاه کرد و گفت : شاجون میگه حکیم باشی گفته تو میمیری ، از شرت خلاص میشیم ، مگه آدم چطو میمیره ؟
من گفتم : بهش بگو خیلی وقته که من مُرده ام !
شاجون گفت اگه بچه ام نیفتاده بود همه خونه مال ما می شد !

من بی اختیار زدم زیر خنده ، یک خنده خشک زننده بود که مو را به تن آدم راست میکرد ، بطوریکه صدای خودم را نمی شناختم . بچه هراسان از اطاق بیرون دوید .

#بوف_کور
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat