« آتش » درختان برگهای خزانی فروریختەشان وڕودخانەهای خشکیدە آبشان را از من میخواهند وجهان جای کوچک دنجی برای سر نهادن بە بالین مرگ ومن همچنان از داڵان سرد سینە آە میکشم وکولەبار رنج اجداد خویشرا از سوز ییلاقهای سرد تا آتش باد درون سوز کویر بردوش میکشم وهرروز باغروب آفتاب تا بە دشت برهوت سوختەی مردن میروم و برمیگردم وشباهنگام بیاد تو در بلندترین ستیغ سرزمینم آتشها بر می افروزم !...