2022-08-28 17:51:05
.
بازباران است و شب چون جنگلی انبوه
از زمین آهسته میروید
با نواهایی به هم پیچیده زیر ریزش باران
با خود او را زیر لب نجواست
سرگذشتی تلخ میگوید
کوچه تاریک است
بانگ پایی میشود نزدیک
شاخه ای بر پنجره انگشت میساید
اشک باران میچکد بر شیشه تاریک
من نشسته پیش آتش در اجاقم هیمه میسوزد
دخترم یلدا
خفته در گهواره می جنباندش مادر
شب گران
بار است و باران همچنان یکریز می بارد
سایه باریک اندام زنی افتاده بر دیوار
بچه اش را می فشارد در بغل نومید
در دلش انگار چیزی را
میکنند از ریشه خون آلود
لحظهای میایستد خم میشود آهسته با تردید
رعد میغرد
سیل میبارد
آخرین اندیشه مادر
چه خواهی شد ؟
آسمان گویی ز چشم او فرو میبارد این باران
باز باران است و شب چون جنگلی انبوه
بر زمین گسترده هر سو شاخ و برگش را
با صداهایی به هم پیچیده دارد زیر لب نجوا
من نشسته تنگ دل پیش اجاق سرد
دخترم یلدا
خفته در گهواره اش آرام...
#هوشنگ_ابتهاج
سفیر فارفان
@safirfarfan
550 views14:51