Get Mystery Box with random crypto!

یادم هست پیش از ازدواجم ، مدتی با همسرم همکار بودم . فضای کار | سالار صفائی

یادم هست پیش از ازدواجم ، مدتی با همسرم همکار بودم . فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید . ناگفته هم نماند که خودم بدم نمی‌آمد که او اینقدر شیفته‌ یک آدمِ فرا واقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده !

ما با هم ازدواج کردیم ، سالِ اول را پشتِ سر گذاشتیم و مثلِ همه‌ زن و شوهرهای دیگر ، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم . در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جدایی‌مان ، چراغِ راهِ آینده‌ رفتارهایم شده :

« منو باش که خیال می‌کردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی ! ... ولی می‌بینم الآن هیچی نیستی ! ... یه آدمِ معمولی ! »

امروز که دقت می‌کنم ، می‌بینم تقریبا همه‌ ما در طولِ زند‌گی ، به لحظه‌اى می‌رسیم که آدم‌های خاص و افسانه‌اى مان ، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی می‌شوند و درست در همان لحظه ، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده ، به طرزِ دهشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد .

ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوش‌مان می‌آید ، بُت درست کنیم و از آن‌ها « اَبَر انسان » بسازیم و وقتی آن شخصیتِ ابر انسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد ، از او متنفر شویم .

واقعیت آن است که همه ، آدم‌های معمولی‌اى هستند . حتی آن‌هایی که ما ابر انسان می‌پنداریم هم دست‌شویی می‌روند ، وقتی می‌خوابند آبِ دهن‌شان روی بالش می‌ریزد ، آن‌ها هم دچار اسهال و یبوست می‌شوند ، می‌ترسند ، دروغ می‌گویند ، عرقِ‌شان بوی گند می‌دهد و دهن‌شان سرِ صبح ، بوی ... !

بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تئاتر آموزش بدهم ، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف ، دوست داشتند بگویند که مربی‌ ما ، آدمِ خیلی عجیب و غریبی است !

اولین چاره‌ کار این بود که از آن‌ها بخواهم « استاد » خطابم نکنند . چون اصولا این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم ، عنوانِ اشتباهی است .

در قدم بعد ، سعی کردم ‌به آنها نشان دهم که من هم مثلِ همه‌ی آدم‌های دیگر ، نیازهای طبیعی‌ دارم ، عصبانی می‌شوم ، غمگین می‌شوم ، گرسنه می‌شوم ، دستشویی می‌روم ، دست و بالم درد می‌گیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همه‌ آدم‌ها دارند .

اما به نظرم ، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فرا انسانی و غیرواقعی بسازند :

اول احترام

حتی جلوی پای یک پسر بچه‌ی ۷ ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ ۵ ساله از در عبور کرد . باید آنقدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزش‌تر و مهم‌ترند .

دوم راست‌گویی

به عقیده‌ من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگ‌تر و انسانی‌تر از راست‌گویی نیست . اعترافِ به « ندانستن » و « نتوانستن » یکی از بزرگترین سدهایی است که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم .

اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همه‌ آدم‌های دیگر ، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم ، هرگز تصورشان از ما ، تصوری فرا واقعی نخواهد شد .

این‌هایی که گفتم ، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست . خیلی به کارِ عاشق و معشوق‌ها هم می‌آید . به یک ‌دلداده‌ شیفته باید گفت :

« کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می‌بینی ، در خلوتش ، شامپانزه‌ای تمام‌ عیار می‌شود ! ... تو با یک آدمِ معمولی طرفی ، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار ! »

همه‌ی ما آدمیم
آدم‌های خیلی معمولی ...
دالتون ترومبو

@salarsafaie