Get Mystery Box with random crypto!

گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن ر | جوان امروزی

گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.
*وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی*
دنیا پر از تباهی است نه بخاطر آدمهای بد بلکه بخاطر سکوت آدمهای خوب...