Get Mystery Box with random crypto!

‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ در نومیدی بسی امید است پایان شب | سرو سخنگو (دکتر اسلامی نُدوشن)

‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ در نومیدی بسی امید است
پایان شبِ سیه، سپید است
"نظامی"

دکتر "محمّدعلی اسلامی‌ نُدوشن" نویسنده‌ای که هیچگاه امیدِ عبث و روحیّه‌ی پوچ به مخاطبان خود و مردم میهنَش نداد و همواره جانب حقّ و اعتدال را نگاه داشت؛ اگر از نصیحت‌های این دانشمند فرزانه نه تنها ملالی به خاطر نمی‌نشیند، بلکه جانی دوباره نیز به جسمِ زندگیِ ما تزریق می‌شود به این دلیل است که داروی تلخِ نصیحت را با شهدِ شیرینِ رشحاتِ قلمِ توانمندش آمیخته است؛
در دورانی که یأس و نومیدی در چهره‌ی اکثریّت افراد جامعه موج می‌زند و نگرانی از فردایی نامعلوم، از هر سو به جانب ما هجوم می‌آورد، شاید خالی از لطف نباشد که باهم یکی از امیدوار کننده‌ترین متن‌های ایشان را که با نگاهِ پُر مهرِ پدرانه و قلمی روح‌افزا نگاشته‌اند، مرور نماییم. (این متن در آستانه‌ی ورود به قرن بیست‌و‌یکم نوشته شده است.)


در گیر‌ و‌ دارِ زیر و بم‌ها، من این موهبت را داشته‌ام که همواره امید به ایران را در خود زنده نگاه دارم؛
پیش‌آمدهای دلسرد کننده‌ای بوده است که ناشکیبایان را تنگ حوصله کند _که شاید هم حقّ داشتند_ زیرا هیچ‌کس دوباره به دنیا نمی‌آید، امّا وقتی مجموع را در نظر بگیریم، یعنی جغرافیا، تاریخ، همسایگان و اتّفاق‌ها... انصاف خواهیم داد که هر ملّتِ دیگری هم بود بهتر از ایرانی نمی‌توانست از عهده برآید.
اکنون که به قرن بیست‌و‌یکم ورود می‌کنیم و هزاره‌ای را پشت سر می‌نهیم، جا دارد که قدری خود را واببینیم: که هستیم و چه هستیم؟ "مگر بهره‌ای گیرم از پند خویش"...
تاریخ پر از حکمت و عبرت است و مأموریت ایرانی به پایان نرسیده...
ما ملّتی هستیم که پیر شده است، ولی نه از آن پیرها که حافظ می‌گفت "از میکده بیرون شو".
این کشور چون درخت کهنی است که می‌تواند شاخسارِ تازه بیاورد. رفت و بازگشت در تاریخِ ایران کم نبوده است، ولو مرا به ساده‌لوحی متّهم کنند، این دو بیت فخر گرگانی را در مرکزِ باورِ خود نگاه می‌دارم:
مــرا گویند زو امّیـد بردار
که نومیدی امیدت ناورد بار
همی‌گویم به پاسخ تا به جاوید
به امّیدم به امّیدم به امّید!

جای دیگر گفته‌ام و تکرار می‌کنم که همواره از بخت خود شکرگزارم که در این کشور به دنیا آمده‌ام و زبانم فارسی است. ما در این دوران به مثابه‌ی آن است که چکیده‌ای از کلّ تاریخ را زیسته‌ایم. نیز سرمایه‌ی ادبیِ ما به گونه‌ای است که می‌شود گفت همه‌ی طپش‌های قلبِ بشریّت را در خود ثبت کرده است، و این با همه‌ی سخت و سُستش به ما امکان می‌دهد که سرشار زندگی کنیم.
پس از گذشتنِ یک دوران پُر تب و تاب، اینک حرفی که بر سر زبان‌هاست این است: اکنون چه؟
جوابی که من برای خود دارم آن است که در قدم اوّل باید به خود اعتماد ورزیم. ما در طیّ تاریخ نشان داده‌ایم که ملّت کوچکی نبوده‌ایم، چرا اکنون فکر کنیم که جز این است؟ جای حرف نیست که مشکلات دنیای امروز بسیار است، ولی تواناییِ انسان هم به موازیِ مشکلات جلو می‌رود. این غزل حافظ حاویِ هشدار و امید هر‌دوست:

«ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی
چوگانِ حُکم در کف و گوئی نمی‌زنی
بازِ ظفر به دست و شکاری نمی‌کنی
این خون که موج می‌زند اندر جگر تو را
در کارِ رنگ و بوی نگاری نمی‌کنی
ترسم کز این چمن نبری آستینِ گل
کز گُلشَنَش تحمّلِ خاری نمی‌کنی
در آستینِ جانِ تو صد نافه مُدرّج است
وآن را فدای طرّه‌ی یاری نمی‌کنی
ساغرِ لطیف و دلکش و مِی، افکنی به‌خاک
و اندیشه از بلای خماری نمی‌کنی
حافظ برو که بندگیِ بارگاهِ دوست
اگر جمله می‌کنند، تو باری نمی‌کنی».*

* فرودین ۱۳۷۸ خورشیدی

#کارنامه‌ی_چهل‌ساله

کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
@sarv_e_sokhangoo