برای خواهران و برادران در خون خفته مان
آی دخترکِ سورآگین
هنگامِ رقص است
به تن لباسِ حریرت را کن
به دستِ کاتبِ رازورزِ چشمها مدادی بده
مشتی باد بردار بینداز زیرِ موهایت
لیوانی هلهله بریز در گلو
تا سینه حل شود در سرخیِ دل
از کمدِ کهکشانهای ستارهریز نور به گردن بیاویز
بر بیشههای قرمزِ لبها بنشان بیدِ سپیدِ خنده را
و پر کن حوضِ خالیِ هوا را از انارهای دهانِ آوازهخوانت
پس در آینه درنگ کن!
- دقیقتر بنگر
- به عطرِ عتیقِ زن
به آوای آبشارِ زندگی
به روحِ نازکِ آزادی که همچون برقی آنی بر بلور از قرابۀ مردمکانت میگذرد و به پستوی ضخیمترین خیالها میخزد و در نهانِ دیده پنهان میشود.
- راستی
تو انعکاسِ تصویرِ کدام آدمی؟
کدام مخلوقِ کدامِ دینِ کدام خدا؟
کاش آینهها زبان داشتند.
@sedaiazadi