2021-11-14 08:09:01
یادداشت-فرشته محمودزاده زرندی
هزار و یکشب فرشته-۷ ۲۳/آبان/۱۴٠٠
یک سوال همیشه ذهنم را مشغول کرده؛ سوالی بی جواب که برای افراد تنهایی مثل من بیشتر پیش آمده ...
صدای زرند-فرشته محمودزاده زرندی: به راستی چرا با وجود اینکه همه روز ها غروب دارند ، غروب جمعه اینقدر هوایش سنگین است ؟ چرا نمی توان به راحتی در هوایش نفس کشید و زندگی کرد ؟
چرا غمِ سنگینی قلبم را به هم می فشارد و بغض گلویم ، قصد خفه کردنم را دارد ؟
امروز جمعه هفدهم اردیبهشت ماه و ساعت ۶ عصر است ، امروز یکی از همان روزها و ساعت هاست و من درحالی که جواب سوالم را نیافته ام پشت پنجره نشسته ام و به منظره بیرون خیره شده ام .
امروز آسمان هم دلش گرفته و هوایش مثل دل من ابری است . کم کم نم نم باران هم به صدای ناله ی رعد و برقش اضافه میشود و اینبار آسمان بی پروا اشک میریزد .
چه هواییست !
دوست دارم مثل کودکی هایم شال و کلاه کنم و زیر باران بدوم ، آنقدر که نفس هایم به شماره بیفتد و بعد با یک تنفس عمیق بوی باران و خاک نم کشیده را وارد ریه هایم کنم و فارغ از غم دنیا خوشحال باشم .
اما افسوس که نه جان و توانی برایم مانده و نه ذوقی ... حالا نشسته ام و فقط کاسه ی صبرم را که لبریز است سر می کشم .
نشسته ام و به صبر ایوب فکر میکنم ...
باران اینبار محکم تر خودش را به شیشه میکوبد ...
انگار صبر باران هم تمام شده ...
از پنجره به بیرون نگاه میکنم ...
درخت روی حیاط که با آب باران شسته شده و برگ هایش از تمیزی می درخشد مرا به یاد بهشتی می اندازد که پاداش نیکوکاران و صابران است ...
سخت است اما من به روشن بودن فصل بعدی زندگیم اعتقاد دارم و مطمئنم که خداوند هیچ گاه دو شب را پشت سر هم قرار نمی دهد .
دریافت اپلیکیشن صدای زرند از کافه بازار
https://cafebazaar.ir/app/ir.sedayezarand.app/?l=fa
1.6K viewsedited 05:09