Get Mystery Box with random crypto!

خوابم نمی برد، از بس گلوم پل زده تا نعره های بد اینجا جهنم است | منصوره باداهنگ ( سیب ترش)

خوابم نمی برد، از بس گلوم پل زده تا نعره های بد
اینجا جهنم است، ترسی اسیر وازده در بهت تا ابد

قربانی ام ولی، با قطره های خون خودم جار میرنم
سوگند می خورم، با تارهای موی سرم تار میزنم

زنجیر بافتی، از بافه های آهنی ات بچه زاده ام
هر بار مرده ام، اما به برزخ تله تاوان نداده ام

شلاق خورده ام، از ترکه های محکم اندیشه های زرد
محروم مانده ام، از عشق از زنانگی از اتحاد مرد

پرتاب میشوم، از ابتدای لمس شبه تا جمود روح
برفاب می شوم، پژواک ناله های زنم در شکوه کوه

ناخن کشیده ام، بر جیغ های منجمد نیمه ی شبم
ماتیک می زنم، بر بوسه های وحشی ماسیده تا لبم

احساس می کنم، بین جهان چشم من و عشق فاصله است
دیوار می شوم، بر شانه های غمزده ام چند رگ گله است

غارت گران تن، سقط غرور را به پشیزی گرفته اند
با شال صورتی، دارم زدند و تبزده تیزی گرفته اند

تکثیر میشود، از محتوای خالی مان چند نقطه چین
سرخورده می شوند، از عشق، از معامله، از رخوت زمین

نالید دفترم از بس که خون چشم مرا رنگ میزند
دلخسته است شعر از بس که در تظاهر شب زنگ می زند

کافر ترین شدم، روزی خدا تمام خودش را به من سپرد
عمریست حاملم، گفتم ببر تمام خودت را ولی نبرد


#منصـوره_بادآهـنــگ
#مثنوی

@seeb_torsh