2022-09-01 15:10:47
مایا تو از عشق نمیدانی؟ حس نمیکردی چطور دور خانهتان میچرخیدم، درست مثل طواف حاجی که دور کعبهاش میچرخد؟
چطور خانه گنجایش آنهمه عشق را داشته باشد؟
چطور یگانه بالکن، تنها ایستادنم را تاب میآورد، با بار سنگین عشق بیآنکه بشکند و بر کف خاکی خیابان بریزد یا به سمت آسمان خدا برود؟
چطور آن اتاقک تُنها ابری را تاب آورد که در آن چپاندم تا بر آن راه بروم؟ چطور دیوارها میان دستهای عذاب شادی غیرقابلتحمل من جابهجا نمیشدند؟
همهچیز سر جای خود ماند، با اینکه من هیچجایی نیستم.
درها از جا کنده نشدند با اینکه پیکر سوراخ سوراخ از تیرهای واقعی دلتنگی بر آنها افتاده بود.
پنجرهها نشکستند با اینکه بالهای گشادهٔ من بر شیشههایشان کوبیده میشدند، از اولین پنجرهٔ خانه تا آخرین نقطه در افق.
خانه برای من فراخ شد. برای فریاد درندهٔ عشق که در درون من پژواک میکرد، گسترش یافت.
مایا چطور چشمان چسبیده به چرخخیاطیات رنج و زندانم را ندید؟
#بانوان_ماه
#جوخه_الحارثی
@seemorghbook
1.5K views12:10