Get Mystery Box with random crypto!

#شعر_جدید مثنوی «عقل عاشق» اگر داغم، اگر سوزم، اگر آهم، اگر | سيد تقى سيدى

#شعر_جدید

مثنوی «عقل عاشق»

اگر داغم، اگر سوزم، اگر آهم، اگر دردم
بر این آتش که میسوزاندم خود هیزم آوردم

خودم تقدیر را تغییر دادم با دعاهایم
زمین خوردم به سختی با تمام ادعاهایم

اگرچه عاشقان در عشق از من ایده می گیرند
ولی چشمان تو راحت مرا نادیده می گیرند

نميدانم كه باز اين دو چه چيزى زير سر دارند
به چشمانت بگو دست از سر دنیام بر دارند

من از اين آسمان تيره بارانی نمى‌خواهم
براى زندگى عشق فراوانى نمى‌خواهم

سرم با زندگی گرم است اگر این زندگی باشد
اگر این روزهای سرد غمگین زندگی باشد

چرا شرحی به معنای فراموشی نمی‌بینم؟
تنم محتاج آغوش است و آغوشی نمی‌بینم

چرا انقدر دلتنگم؟ چرا انقدر دلگیرم؟
چرا من زنده ام بی تو؟ چرا آخر نمی میرم؟

چرا؟ شاید دلیل کوچک بی منطقی دارم
اگر چه عاقلم همواره عقل عاشقی دارم

پس از شب های تلخ بی کسی صبح سپیدی هست
مرا در اوج ناامید بودن ها امیدی هست

امیدی هست و می‌گویم، اگر شاید فقط شاید
اگر دنیا شود زیر و زِبَر، شاید فقط شاید

تو هم شاید مرا در یاد می‌آری به دشواری
و از من خاطرات مبهمی داری به دشواری

تو شاید عاشقم هستی و مغروری، نمی‌گویی
تو مغروی که از دلتنگی و دوری نمی‌گویی

تو هم دلتنگی و هم بی‌قراری در خیالاتم
تو من را دوست داری عاشق این احتمالاتم

نمی گویم که چشمانت فقط دنبال من باشد
ولى اى كاش می‌شد دست‌هايت مال من باشد

پس از دست تو، دست دیگری هرگز نمی‌گیرم
که مردم زنده از عشقند و من با عشق می‌میرم

اگر چه من به یادت هستم و همواره می‌مانم
ولیکن تو مرا از ياد خواهى برد، مى‌دانم...