Get Mystery Box with random crypto!

به جانِ تو برای تو، به هر دری زدم، نشد قسم به آن خدای تو، به ه | شعر_های_مهدی_شریفی_شادفر(آئینه)

به جانِ تو برای تو، به هر دری زدم، نشد
قسم به آن خدای تو، به هر دری زدم، نشد

چو مرغِ عاشقی که در قفس اسیر می شود
همیشه در هوای تو، به هر دری زدم، نشد

قسم به اشکهای من که می چکد ز دوریت
به شوقِ خنده های تو، به هر دری زدم، نشد

هزار بار آمدم به قصدِ دیدنِ رخت
که دل کنم فدای تو، به هر دری زدم، نشد

قسم به بغضِ مانده در گلوی شعرهای من
به خاطرِ رضای تو، به هر دری زدم، نشد

قرارشد ادا کنم وفای خویش را به تو
به حرمتِ وفای تو، به هر دری زدم، نشد

دلم گرفته از سکوتِ سرد خویش و آمدم
که بشنوم صدای تو، به هر دری زدم، نشد

دلی که در میانِ سینه می تپد، قرار شد
فدا کنم به پای تو، به هر دری زدم، نشد

دوباره راه عشق را ز نو شروع میکنم
اگرچه از برای تو، به هر دری زدم، نشد

شاعر: مهدی شریفی شادفر(آئینه)
کرمانشاه - 17آبان 1400
لطفا برای دوستانتان ارسال کنید