چون درختی در تَلاجن های تنهایی در شباهنگام بی فردا در میان سایه ها محصور در نگاه دشمنی حاصر سینیِ آیینه ام در دست با تَرَک هایی بِسانِ شیشه ی قلبم در سیاهی چشم خود بستم روی لب لبخند تا به امّید آنکه روزی شاید از جایی در حقایق ها رِسَد یاری امیردمیرچلی_تهران۹۵ 355 views22:00