2021-12-30 08:48:18
از من تا او مسیری است نه خیلی کوتاه نه خیلی بلند
آنقدری که ایمان دارم پشت چند پیچ و خم دوران او را خواهم یافت.
ولی؛
از من تا او دروازه ایست برای رسیدن به آن مسیر،شیشه ای!
هر روز پشت آن دروازه مسیر را میبینم.
میدانم یک راه نرفته دارم و یک مقصد نرسیده. دل گرمم به آن مسیر و آن مقصد روبرو. هنوز راه را بلدم.
اما؛
دروازه قانونی دارد. میتواند تغییر جنس دهد،مثلا سنگی میشود.
اگر، من تغییر کنم.
اگر نگاهم عادت کند به آنچه نباید دید.
زبانم عادت کند به آنچه نباید گفت.
دلم عادت کند به آنچه نامش فراموشی است.
دروازه شیشهای میرود تا سنگی شود.
دروازه شبیه من است و راه شبیه لبخند او.
وقتی دروازه جنس عوض میکند.
من دیگر راهی ندارم به او و لبخندش. راه را پشت دروازه سنگی گم میکنم و باز در آن حیرانی عجیب باید سنگ را به عشق الماس نشانی بتراشم.
کلید الماس دلم را که سلام بر او و یاد اوست در قفل بچرخانم.
اگر باز هم پشت دروازه پیدا نشد. اگر ترسیدم کلید در قفل بشکند.
کلمه رمز را بگویم:
"اینبار برای مادرت راهم بده آقا!"
من میدانم در آن لحظه دروازه تمام شیشه میشود. کلید بازش میکند و راه گم شده پیدا میشود.
ولی؛ حواس جمع میخواد به این سادگی همنیست.
هر روز به خودم میگویم: حواست هست زبانت چه گفت؟ حواست هست بر چه خندیدی و بر چه گریستی؟
هر زبانی نمیتواند بگوید یا مهدی (ع)
هر زبانی نمیتواند بخواند یا زهرا (س)
مسیر ناپیدا همیشه هم ساده پیدا نیست
اگر من خودم را در روزهایم گم کنم!
روبرویم دروازه ای است که امروز پشتش با کلیدی ایستادم. در قفل انداختمش و چرخاندم.
بلند و با حواس جمع گفتم: #سلام !
هم راه من
سر راست ترین مسیر دلم
مادرت اینبار هم مادری کرد و راه نشان داد آقا...
ما راهی شده اوییم.
از گمراهی دیروزم بگذر.
ب.نظری منش #رد_قلم
#امام_عصر علیه السلام
@Shahrah
433 viewsedited 05:48