Get Mystery Box with random crypto!

روزنوشت‌های شهرزاد

لوگوی کانال تلگرام shahrzadinhk — روزنوشت‌های شهرزاد ر
لوگوی کانال تلگرام shahrzadinhk — روزنوشت‌های شهرزاد
آدرس کانال: @shahrzadinhk
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 457
توضیحات از کانال

شهرزاد میرجهانی هستم. تجربه هایم را در مواجه با فرهنگ جدید و
اتفاقات دنیای کسب و کار میگویم.

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2021-04-04 10:17:40 دو جمله رو تو این روزها شنیدم که همینطور داره توی ذهنم تکرار میشه.
اولی:‌
اینطور نیست که کارآفرین‌ها کسانی هستند که خیلی ریسک پذیر هستند. بلکه کارآفرین‌ها به اندازه دیگران ریسک کارشون رو نمیبینند.
نه اینکه خوش خیال باشندها، نه! موضوع اینه که گیرنده هاشون برای درک ریسک پیش‌رو کمتر از آدمهای نرمال کار میکنه.

حالا بریم سراغ جمله دوم تا بعدش ربط این دوتا رو از نظر خودم براتون تعریف کنم.

ناوال راویکانت بارها و بارها در جواب این سوال که از کجا بفهمیم به چه کاری علاقه داریم و باید اون رو دنبال کنیم، این جمله رو میگه:

ببین انجام چه فعالیتی برای تو مثل «بازی‌کردن» میمونه ولی برای دیگران انجام همون فعالیت «حس کار کردن» داره.

به نظرم این دوتا جمله‌ای که اینجا گفتم در کنار هم میتونن تصویر واضح‌تری به ما بدن از اینکه واقعا زندگیمون رو میتونیم صرف انجام چه کاری کنیم که بیشترین لذت و بیشترین بازدهی رو ازش بگیریم. میتونیم اینطوری از خودمون بپرسیم:‌
چه فعالیتی برای من اصلا ریسکی نیست یا ریسکش معقوله درحالی که برای بقیه به شدت خطرناک به حساب میاد و در عین حال من با انجام اون فعالیت احساس میکنم دارم بازی میکنم و بهم خوش میگذره در حالی که برای بقیه انجام اون فعالیت از سر اجباره.

حالا از اینها که گفتم به چی میرسم؟‌

اینکه اصلا تعادل بین کار رو زندگی یعنی چی؟ چه چیزی کاره و چه چیزی بازی و چه چیزی زندگی؟

نمیخوام اینجا نسخه بدم. فقط میخوام درکی که خودم بهش رسیدم رو برای شما هم تعریف کنم که بعد با هم روش صحبت کنیم.

من با ناوال راویکانت هم عقیده‌ام. میگه که کسانی که کار و زندگی رو دوتا قسمت جدا از هم میبینن که لازمه بینشون تعادل برقرار بشه. یکی اجباره و دیگری زندگی. انگار که کار بخشی گریز ناپذیره که باید هرطور شده با هر بدبختی بری انجامش بدی ولی بعدش میتونی زندگی کنی. اصلا اون احساس تلخ جمعه شب‌ها هم از همین جا میاد. چون میدونی دوباره وقت زندگی کردن تموم شد و باید به کار برگردی.
مخلص کلام اینکه اگر همچین دوگانگی بین کار و زندگی تو ذهنمون داریم، احتمال زیاد کاری که به عنوان شغلمون انتخاب کردیم خیلی مناسب ما نیست. یعنی احتمال زیاد مسیر رو اشتباه اومدیم.

در حالی که اگر شغلمون، برای ما مناسب باشه، دیگه کار کردن و زندگی کردن از هم جدا نیستند. نه به این معنی که دیگه در این شرایط باید ۲۴ ساعت شبانه روز رو کار کنیم. بلکه از نظر فکری دیگه بین اینها تفاوت انچنان قایل نمیشیم. کار میشه یکی از علاقه مندی‌هامون در کنار دیگر علاقه‌مندی‌ها. یعنی کار هم میاد تو دسته زندگی. حالا ممکنه سه ساعت کار کنی، بعدش بری کتاب دلخواهت رو بخونی و باز دوباره هوس کنی به کار ادامه بدی و بعد از دو ساعت تصمیم بگیری که با پارنترت بری قدم بزنی و بعد دوباره برگردی و کارت رو ادامه بدی. درواقع در این حالت به جای متعادل کردن کار و زندگی، در هم تنیدگی کار و زندگی داری. که دیگه این دوتا از یک جنس هستند و نه دو چیز کاملا متضاد و متقابل.

@shahrzadinHK
1.1K views07:17
باز کردن / نظر دهید
2021-03-10 12:40:02 روز و شب‌ها برای من مفهومشون رو از دست دادن. شب‌ها تا صبح بیدارم و سعی میکنم تا جایی که میتونم با آدمهای مختلف حرف بزنم و فلوجین رو معرفی کنم و فیدبک بگیرم.

کلاب‌هاوس به نظرم جادویی میاد. تجربه‌ای عجیب و غریب و دلچسب برای صحبت کردن با ادمهایی از هرجای دنیا.
بین جلسات مختلف به وقت امریکای شمالی، نیوزلند و اروپا میچرخم.

امروز توی روم تو کلاب‌هاوس داشتم به صحبت‌های ناوال راویکنت گوش میکردم. یکی ازش پرسید این که کلاب‌هاوس موفق شده دلیلش اینه که فاندرهای اون خیلی نابغه بودن یا زمان وجود داشتن چنین محصولی فرا رسیده بود و بالاخره اگر این دو نفر نه، یک سری آدم دیگه همچین چیزی رو تولید میکردند؟‌

جوابش جالب بود. گفت زمانش رسیده بود. توییتر قبل از کلاب‌هاوس ایده همچین فضایی رو داشت و روش کار میکرد. حتی گفت یک تیم دیگه بودند که اونها هم داشتند روی این ایده کار میکردند ولی وقتی فهمیدند که توییتر هم داره همین مسیر رو میره ترسیدند و ادامه ندادند.

خیلی به فکر فرو رفتم. این که چه زمانی باید عقب بکشی و ادامه ندی و چه زمانی باید ادامه بدی حتی اگر بزرگترین‌ها قراره رقیبت باشن. احتمالا جواب دو دو تا چهارتایی براش وجود نداره. به هزاران عامل ریز و درشت میتونه مربوط باشه.

حالا که ۳۸ روز از لانچ شدن فلوجین میگذره و حالا که ۲۴ ساعته که نخوابیدم، فکر میکنم که مهمترین مانع من خودم هستم. هزاران داستان ریز و درشتی که من از خودم روایت میکنم و در ذهن من زندگی میکنند. انگار که مسیر خلق کردن و رنج کشیدن در اون، راهی برای پیدا کردن این روایت‌های نادرست و دونه به دونه تصحیح کردنشون باشه. هدف اصلی برام اینه وگرنه که هیچ بیزینس و پول و مقامی نمیتونه باعث شه که با شوق ۲۴ ساعت نخوابم.
@shahrzadinHK
856 viewsedited  09:40
باز کردن / نظر دهید
2021-02-02 12:55:57 از صبح که بیدار شدم مثل روزهای اول مهرماه در کودکی، هیجان و اضطراب دارم. هشت ساله که منتظر این روز بودم. روزی که بالاخره یک محصولی رو به بازار عرضه کنم که بتونه اون دنیایی که در ذهن داشتم رو به واقعیت تبدیل کنه.

امروز استارتاپی که نزدیک به هشت ماهه که با بهترین تیم دنیا روش کار کردیم به بازار عرضه میشه
تو این چند ساعت گذشته تمام تجربیات هشت ساله گذشته از جلوی چشمم رد میشه. تک تک آدمهایی که تو این مسیر به من کمک کردند، به من چیزی یاد دادند و در من انگیزه ایجاد کردند رو در ذهنم مرور میکنم.

به نظرم هر آدمی برای اینکه مسیرش رو پیدا کنه و بتونه قدم برداره نیاز به کمک و همفکری آدمهایی داره که قبلا اون مسیر رو طی کردند. اینکه ما بتونیم روی شونه های افراد پیش از خودمون وایستیم و جلو بریم برای من قشنگ‌ترین اتفاقه.

فلوجین (استارتاپ ما)‌ با همین ایده و رویا به دنیا اومده. اومده که به ما کمک کنه تا بتونیم راحت‌تر به آدمهایی دسترسی داشته باشیم که دوست داریم ازشون یاد بگیریم، باهاشون قهوه بخوریم و از تجربیاتشون بشنویم و فرقی نداشته باشه که ما کجای دنیا هستیم و اون آدم که بیشترین کمک رو میتونه به ما بکنه کجاست. که فرقی نداشته باشه که ما آیا هیچ آشنا و پارتی داریم که بتونیم به این افراد با تجربه دسترسی پیدا کنیم یا هیچ کسی رو تو این دنیا نداریم. همه ما بتونیم به یک اندازه شانس داشته باشیم که از بهترین‌ها یاد بگیریم و باهاشون در ارتباط باشیم.

این رویایی هست که من از سالهای گذشته تا امروز تو سرم داشتم و خوشحال‌ترینم که امروز شانس این رو دارم که رویام رو در واقعیت ببینم. هرچند هنوز خیلی اول راهم و هنوز خیلی کارها باید انجام بشه تا این رویا به پختگی خودش برسه.

دوست داشتم امروز دعوتتون کنم. به عنوان اولین کسی که روی فلوجین قراره تجربیاتش رو به اشتراک بگذاره دوست دارم از تمام چیزهایی که در سالهای اخیر یادگرفتم که چطور آدمها میتونن درآمد غیر-خطی بسازند صحبت کنم. که چطور حالا که تکنولوژی اونقدر پیشرفت کرده که به همه ما امکان بده اونطوری که دوست داریم کار و زندگی کنیم، میتونیم ازش بهره بگیریم. که بین همه اتفاقات و نا امیدی های اطرافمون چطور میتونیم دریچه امیدی داشته باشیم و شهروند دنیای اینترنت باشیم. که کسی نتونه شهروندی ما رو ازمون بگیره و بتونیم طوری زندگی کنیم که لازم نباشه به خاطر درامدزایی از کنجکاوی ها و آرزوهامون بگذریم.
اگر دوست دارین که اولین کاربرهای فلوجین باشین و این موضوع درآمدزایی غیر-خطی براتون جذابه و دوست دارین که از من در موردش بشنوین اینجا برام بنویسین تا امروز عصر براتون لینک دعوت بفرستم.

فقط اینکه با کمال ناراحتی باید بگم که اپلیکیشن فلوجین در حال حاضر فقط روی دیوایس‌های اپل در دسترس هست و نسخه اندروید نداریم. قول میدیم به زودی نسخه اندروید رو هم داشته باشیم.

@shahrzadinHK
963 viewsedited  09:55
باز کردن / نظر دهید
2021-01-04 13:52:18 اگر دوست دارین که وارد فضای مشاوره بشین این داستان برای شما میتونه مفید باشه.

اول با داستان اپریل دانفورد شروع میکنم:
اپریل حدود ۲۰ سال توی استارتاپ‌های مختلف تکنولوژی‌محور سمت مدیر بازاریابی رو داشته و الان حدود ۵ ساله که به صورت فردی برای خودش کار میکنه و به شرکت های مختلف مشاوره میده.
چند جا وسط صحبت‌هاش من خیلی به وجد اومدم. میخوام داستان اون قسمت‌ها رو براتون تعریف کنم:‌

گفت که من وقتی از فضای کارمندی اومدم بیرون و خواستم که تبدیل به یک مشاور بازاریابی بشم، متوجه یک موضوعی شدم. وقتی شما به شرکت ها خودت رو به عنوان یک مشاور بازاریابی معرفی میکنی که همه کار انجام میده اون شرکت با خودش میگه به‌به! من میتونم به جای اینکه یک مدیر بازاریابی رو استخدام دایم کنم، با اپریل کار کنم و یک سوم قیمت پول بدم. این اون نگاهیه که به کسانی که میخوان فریلنسر بشن وجود داره. اپریل گفت این افتضاحه. من که هیچ وقت نمیتونم با پنج تا شرکت کار کنم و برای همه‌شون تبدیل به یک مدیر بازاریابی بشم. پس فهمیدم مشکل اونجاست که من خودم رو درست تعریف نکردم. من مشاور بازاریابی نیستم که همه کار انجام میده. من لازمه که یک تخصص مشخص برای خودم انتخاب کنم و اون رو تبدیل به یک محصول کنم. یعنی یک سرویس مشخص که شروع و پایان داره و دقیقا میشه توی یک مدت کوتاه انجامش داد.

برای اینکه پیدا کنه که چه تخصصی براش مناسبه و چطوری باید اون رو تبدیل به محصول کنه دوسال زمان گذاشت. این موضوع خیلی برام جالب بود. که اگر الان به موفقیت بقیه نگاه میکنیم فکر نکنیم که خوش به حالش چقدر سریع مسیرش رو پیدا کرده. اپریل فهمید که به واسطه تجربه‌‌های کاری گذشته‌اش توی تعریف کردن جایگاه یک برند در بازار متخصصه. گفت این قسمت از کار جاییه که خیلی کسی در موردش صحبت نمیکنه، کتاب کمکی و فریمورک و اینهای درست حسابی هم براش نیست. از طرفی هم شرکت ها خیلی به اهمیت این موضوع پی نبردن. حتی درست نمیدونن که این مشکل چیه که بتونن بفهمن به همچین سرویسی نیاز دارن.

در نهایت اپریل فهمید که فقط روی این موضوع میخواد به شرکت ها کمک کنه. فهمید که چطوری باید این مشکل رو اصلا توصیف کنه و با مدیران شرکت ها ارتباط برقرار کنه. و فهمید که این مشکل رو نه برای همه که فقط برای شرکت های تکنولوژی محور در حوزه B2B میخواد حل کنه. خیلی بازارش رو خاص و مشخص تعریف کرد.

اپریل امروز یک مونوپولی شخصی برای خودش درست کرده. هر شرکتی که توی این حوزه باشه و نیاز به مشاور حوزه positioning داشته باشه یک راست میاد سراغ اپریل. و اپریل هم مشتری‌هاش رو حسابی غربال میکنه و از بینشون اونهایی که خوشش میاد رو انتخاب میکنه و پول سنگینی هم بابت سرویس یک ماهه ای که ارایه میده میگیره. ۳۰ هزار دلار برای یک ماه همکاری.

ساختن مونوپولی بهترین روش برای افرادیه که میخوان وارد حوزه مشاوره بشن و کسب‌وکار خودشون رو داشته باشن. مونوپولی زمانی به وجود میاد که شما بتونید یک سرویس خاص و تعریف شده رو فقط به گروه خاصی از مشتری‌ها ارایه کنی. این استراتژی کمک میکنه که شما قدرت این رو داشته باشی که با هرکسی کار نکنی، پول خوبی دریافت کنی و در نهایت هرچقدر بیشتر کار کنی قدرتت بیشتر میشه.
خیلی از کسانی که فریلنسر میشن روزهای خوشی ندارن. بین کارفرماهای بد دست به دست میشن، نمیتونن پول خوب در بیارن و در نهایت اون لذت برای خود کار کردن رو تجربه نمیکنن.

ویدیو مصاحبه با اپریل رو به نظرم حتما ببینید. فرصت نبود که همه نکات جذابی که گفت رو اینجا بیارم.

@shahrzadinHK


https://t.co/LyoVfA7uH7?amp=1
1.0K viewsedited  10:52
باز کردن / نظر دهید
2020-12-24 15:57:18 خواستم سرمستی خودم رو با شما هم تقسیم کنم:‌

این‌ روزها تمام تلاشم اینه که بتونم از ایران، کسب‌وکارم رو توی کانادا جلو ببرم. استارتاپی که اونقدر براش شوق دارم که روز و شب من کامل به خودش اختصاص داده و حتی به خاطر اختلاف ساعت شب و روزم رو برعکس کرده.

هر روز ظهر که از خواب بیدار میشیم تا نیمه شب که به خواب بریم حداقل سه بار از قدرت اینترنت و تغییری که توی زندگیمون ایجاد کرده ذوق مرگ میشیم.

تو این هشت ماه گذشته من تازه فهمیدم که قدرت اینترنت فقط توی این نیست که دسترسی به اطلاعات و دانش رو برامون مهیا کرده. بلکه مهمتر از اون دسترسی به ارتباط برقرار کردن با نویسنده و آدم پشت این اطلاعات رو هم بهمون میده. این موضوعی بود که شاید در پس ذهنم میدونستم امکان پذیره اما اصلا تصور هم نمیکردم که اینقدر شدنی باشه و اینقدر لذت بخش و تاثیرگذار باشه.

تکنولوژی اونقدر پیشرفت کرده که ما تا قبل از پندمیک اصلا حواسمون بهش نبود. انقدر مشغول کارهای روزمره و آدمهای اطرافمون بودیم که متوجه نشدیم که واقعا میتونی ظهر بری توی ایونت استارتاپی تو ایرلند با منتورها و فاندرهای ایرلندی حرف بزنی و از لهجه سخت و غلیظشون حرص بخوری، عصری بری توی توییتر و با هر آدمی که برات الگوئه و حسابی طرفدارشی چت کنی و شب که میشه دیگه خسته و کوفته شدی چراغ‌ها رو خاموش کنی و بری زیر پتو و اپلیکیشن کلاب هاوس رو باز کنی بری وسط صحبت پنج نفری که دارن با آب و تاب درمورد اینکه بیزینس‌ها چطوری میتونن از تیک‌تاک استفاده کنند و بعد از اینکه از بحث‌شون سردرآوردی، سی ثانیه نفس عمیق بکشی و صدات رو صاف کنی و خودت رو آن-میوت کنی و ازشون بپرسی که چطوری میشه از محتوای تیک‌تاک توی اینستاگرام بهترین بهره رو برد و بعد دوباره میوت کنی و با خیال راحت بهشون گوش بدی که جواب سوالت رو میدن و باهم بحث میکنن در موردش.


این اون دنیاییه که من عاشقشم. که اینکه من توی رودهن زندگی میکنم باعث نمیشه که نتونم با سرمایه گذار انگلیسی به صورت لایو حرف بزنم، که نتونم با دختر نیجریه‌ای که توی ایونت دیدمش شوخی کنم و غش غش بخندم، که نتونم با ماریه که بلاگر محبوبم شده و پاریس زندگی میکنه بعد از ظهر قهوه بخوریم و گپ بزنیم.
اصلا مگه میشد قبل از این حتی تصور کرد که توی رودهن باشی و یه استارتاپ بزنی یه جای دیگه دنیا‌؟‌
@shahrzadinHK
832 views12:57
باز کردن / نظر دهید
2020-12-24 14:46:21 هنوز هم نوشتن تو این کانال تلگرام برای من یه حس و حال دیگه‌ای داره. هیچ جای دیگه نتونستم این حس و حال رو تجربه کنم. ولی همیشه از این که این جا ارتباط خیلی یک طرفه‌ است ناراحت بودم.
امروز فهمیدم که میتونم یک گروه چت به این کانال اضافه کنم و از این به بعد میتونم با شما در ارتباط باشم. خیلی دوست دارم بدونم که شما چرا تو این کانال عضو هستین؟ چه چیزی براتون جالبه؟ چه تغییری اگر تو مسیر نوشته ها ایجاد کنم براتون بیشتر مفید میشه؟ یا اصلا در مورد چه چیزهایی بیشتر دوست دارین که بشنوین.
من مشتاقانه منتظرم که ازتون بشنوم
650 views11:46
باز کردن / نظر دهید
2020-12-17 21:36:55 این روزها مفهوم جدیدی به نام «ملک دیجیتالی» مطرح شده. هرچند به خودی خود مفهوم جدیدی نیست اما این روزها بیشتر از هر زمان دیگری معنادار شده. به طور سنتی ثروتمندان، ملاک هم بودند. این که ملک و املاک زیادی داشته باشی همیشه به عنوان بهترین نوع سرمایه گذاری مطرح شده و ملاک‌ها نمونه خوبی از کسانی هستند که کسب‌ درآمدشان تناسبی با میزان کاری که میکنند ندارد. میتوانند ملک‌ها را اجاره دهند و بدون حتی یک ساعت کار در روز درآمد زیادی را کسب کنند.


در دنیای امروز اما ملک‌ دیگر زمین نیست. ملک دیجیتال هم میتواند به اندازه زمین درآمدزایی داشته باشد.
برای مثال ساده‌ترین نوع ملک دیجیتالی همان دامین وبسایت‌هاست. مثلا شما اگر مالک دامین آمازون دات کام باشید مثل آقای جف بزوس ثروتمندترین مرد دنیا میشین.
در راستای حرف‌هایی که توی پست‌های قبلی زدم، این مفهوم ساختن ملک دیجیتالی اشاره به این داره که چطور میتونیم صاحب ملک در دنیای مجازی باشیم. چطور بفهمیم که کجا ملک داشته باشیم ارزش بیشتری برامون داره، چطوری بدون سرمایه بتونیم ملک بخریم؟


دلیل اصلی که این روزها بحث ملک دیجیتالی بیشتر از هر زمانی مطرح میشه، اینه که ساختن ملک در فضای دیجیتال بیش از هر زمان دیگری در دسترس همه قرار گرفته. به قول معروف دسترسی به این دارایی دموکراتیک شده. دیگه لازم نیست که سرمایه زیاد داشته باشید، کد نویسی بلد باشید، شرکت داشته باشید و .. تا بتونید یک ملک خوب و با ارزش برای خودتون دست و پا کنید.


همه این ها رو گفتم چون میخواستم در راستای پست‌های قبلی که در رابطه با این گفتیم که این روزها خیلی ساده‌تر از همیشه محصول ساخت، یک مثال جذاب بزنم. تازگی‌ها با دختری آشنا شدم که در مورد موضوعات مختلف تحقیق میکنه، نتیجه تحقیقاتش رو خیلی تمیز و مرتب از طریق پلتفرم Notion منتشر میکنه و از این طریق مخاطب زیادی برای خودش جذب کرده و روز به روز داره پیشرفت میکنه. درواقع این خانم از محتوای رایگان روی وب استفاده میکنه و در مورد موضوعات خاص تحقیق میکنه و اطلاعات رو جمع‌‌بندی میکنه و یک خلاصه خیلی کاربردی در اختیار مخاطبش قرار میده. حتی لازم نداشته که یک وبسایت برای خودش درست کنه. بدون هیچ هزینه‌ای داره برای خودش یک ملک میسازه.
اینجا یک نمونه از کارهاش رو براتون میذارم. موضوعش هم خیلی جالبه. اینه که چطوری میتونید محصولی بسازید که با یک بار ساختنش بارها و بارها ازش پول در بیارین.

@shahrzadinHK

https://www.notion.so/Build-Once-Sell-Twice-With-Jack-Butcher-Gumroad-Creators-Studio-YouTube-378319d869e6405baf0d9183c54c375b
828 viewsedited  18:36
باز کردن / نظر دهید
2020-12-09 18:24:14 دوسال پیش زمانی که میخواستم از شغل تمام وقتم استعفا بدم، مدیرم به من گفت که حیف نیست که سابقه بیمه تامین اجتماعی‌ات رو خراب کنی؟

راستش من لحظه‌ای هم به تصمیمم شک نکردم که نکنه واقعا دارم چیز مهمی رو از دست میدم؟!؟


این روزها دارم کتاب Free agent nations رو میخونم. این کتاب در سال ۲۰۰۱ نوشته شده و موضوعش دقیقا پیدایش نسلی هست که دیگه تمایل نداره برای یک کارفرما کار کنه و دوست داره که یک نیروی کار آزاد باشه. حالا چه فریلسنر باشه چه برای خودش کسب‌وکاری رو راه بندازه.


توی سال ۲۰۰۱ که این کتاب نوشته شده آماری میده که برای من حیرت انگیزه. میگه که یک چهارم نیروی کار آمریکا تبدیل به نیروی کار آزاد شدند و این روند با سرعت رو به رشده. درسته. امروز که اواخر سال ۲۰۲۰ رو مشاهده میکنیم، این امار نزدیک به ۵۰ درصد رسیده.


حرف جالبش اینجا بود که میگفت استانداردهای مربوط به بیمه سلامت و طرح های بازنشستگی براساس دنیای قدیم طراحی شدند. امروز لازمه که بازنگری بشن. چرا که قبلا اگر سازمان ها هسته اصلی اقتصاد رو تشکیل میدادند امروز این افراد هستند که تبدیل به هسته اصلی اقتصاد شدند.

یادم میاد که ۲۴ ساله بودم که پیشنهاد کاری در همکاران سیستم را گرفتم. در اون زمان حقوقی که به من پیشنهاد کردند از میزان حقوقی که در شرکت کوچکی که در اون مشغول بودم، بیشتر بود. قبل از اینکه این پیشنهاد به من بشه خیلی براش شوق داشتم. احساس میکردم که بله برای رزومه‌ام بهتره که برم جایی کار کنم که برند محکم و جا افتاده‌ای داره. و خب همکاران سیستم هم برای بچه های مدیریت و صنایع یکی از شرکت‌های آرمانی بود. اما وقتی برای جلسه دوم مصاحبه استخدامی رفته بودم، یکهو اون ساختمان بزرگ و نگهبانی دم در رو دیدم و دلم لرزید. احساس خفگی بهم دست داد. احساس کردم که من اگر بیام اینجا دیگه دست و بالم باز نیست که تجربه کنم، که به هر گوشه‌ای سرک بکشم، که اونطور که تو شرکت کوچیک استارتاپی میتونم از بازاریابی به کار فروش و یا خدمات مشتریان جابه جا بشم، تو شرکت بزرگی مثل همکاران سیستم برام امکان پذیر نیست.
پیشنهاد رو رد کردم. نفسم باز شد.


اما این روزها که همه به ناچار تجربه دورکاری را پیدا کردند و برای طولانی مدت این سبک کار و زندگی رو چشیدند، آمارها نشون میده که عده زیادی از اینها به کار در آفیس بر نخواهند گشت.

خیلی‌هایشان گفتند تصمیم دارند که همیشه دورکار بمانند و در نتیجه دیگر نمیخواهند همه عمرشان را در یک شهر زندگی کنند. دوست دارند که جابه جا شوند. دوست دارند که زندگی در شهرها و فرهنگ های جدید را تجربه کنند. حالا که وقت بیشتری دارند و دیگر لازم نیست که هر روز دو سه ساعت رو صرف رفت و امد به کار کنند میخواهند سرگرمی‌های جدیدی را به زندگی‌شان وارد کنند. ساز جدید یاد بگیرند، نجاری کنند و …

و با همه اینها به نظر میرسه که دنیای پیش روی ما خیلی انسانی‌تر خواهد بود. زندگی ما به جای آنکه حول محور کار ۹ تا ۵ تعریف شود، میتواند براساس انسان‌ها تعریف شود. براساس نیاز خاص و علایق هر شخص.
امروز وقت خوبی برای رویا پردازی سال آینده است.

@shahrzadinHK
1.0K views15:24
باز کردن / نظر دهید
2020-11-29 16:31:59 یه جمله معروف هست که میگن، توییتر دو تا دنیا داره. یه دنیای که شما میبینید و یکی هم دنیای پیام‌های شخصی یا همون دایرکت مسیج‌ها. این دنیای دایرکت مسیج‌ هاست که بیشترین فرصت رو برای رشد و ساختن ارتباط به وجود میاره. امیدوارم که به زودی بیام از این دنیای نهانی هم براتون بگم.
628 views13:31
باز کردن / نظر دهید
2020-11-29 16:30:50 داشتم به شیدا میگفتم که از دوسال پیش یک دفعه این جرقه تو ذهنم خورد که میتونم ایده‌ای داشته باشم که بین‌المللی باشه. اون روزها به ایده یک اپلیکیشن رسیده بودم که خیلی براش ذوق داشتم. انگار به یک باره و برای اولین بار توی زندگیم به خودم این اجازه رو داده بودم که حتی توی خیال هم که شده خودم رو در فضای بین‌المللی ببینم. به عنوان کسی که آفریننده است. کسی که حرفی برای گفتن داره.

اون روزها بعد از اون هیجان اولیه، کم کم این ایده در ذهنم رسوخ کرد که میشه. ولی هیچ ایده‌ای نداشتم که چطور و از کجا باید شروع کنم. هرچند ایده‌ بیزینسی که اینقدر من رو به وجد آورده بود خیلی خام و نپخته بود و درواقع ملغمه‌ای از فیچرهای محصولی بود که خیلی به درد نمیخورد.

چند ماهی گذشت و من به این فکر میکردم که خب! شهرزاد چطور میخوای که اصلا خودت رو در فضای بین‌المللی مطرح کنی. اصلا بدون اینکه کسی رو بشناسی و کسی تو رو بشناسه که تقریبا هیچ دری به روت باز نمیشه.

تصمیم گرفتم که در توییتر بیشتر و بیشتر اکانت‌های انگلیسی رو دنبال کنم. آدمها رو پیدا کنم و بفهمم که اصلا چه کسانی هستند که من میتونم برای شروع ازشون کمک بخوام.
ولی این کار هم فایده‌ای نداشت. چون از روی عادت فقط توییت‌های فارسی رو میخوندم و ناخوداگاه ذهنم از روی توییت‌های انگلیسی میپرید و درواقع به خودم اومدم و دیدم که عملا دنبال کردن این اکانت‌های خارجی هیچ چیزی به من اضافه نکرده.

این بار تصمیم گرفتم که از منطقه امن خودم خارج بشم. تمام اکانت‌های فارسی زبان رو میوت کردم. تایم لاین توییترم رو از هر جمله فارسی خالی کردم. شروع کردم بیشتر و بیشتر افرادی که ازشون مقاله‌ای خونده بودم و یا پادکسی شنیده بودم رو پیدا کردم و دنبال کردم.
کم کم ذهنم عادت کرد به خواندن توییت‌های انگلیسی. یه کم بیشتر که گذشت و یاد گرفتم که اصلا چه کسانی رو باید دنبال کنم و چه کسانی رو نه، یک دفعه به خودم اومدم و دیدم که چه دنیای جدیدی به روم باز شده. هر بار که توییتر رو باز میکردم بی‌اندازه ذوق میکردم و یاد میگرفتم و با ادمها و ایده های جدید اشنا میشدم. اونقدر که هر روز و هر روز به خودم لعن و نفرین میفرستادم که چرا زودتر با این دنیا آشنا نشده بودم. چرا این قدر وقتم رو بیخود و بی جهت در توییتر فارسی هدر داده بودم؟‌

اول‌ها اصلا اعتماد به نفس نداشتم که من هم به انگلیسی توییت کنم و با این افرادی که در رابطه با علایق من توییت میکنند ارتباطی بگیرم یا برایشان کامنت بذارم. فقط خواننده بودم. بی صدا. بدون اعلام وجود.

الان نزدیک به دو ماه میشه که کم کم خودم رو راضی کردم که ترس از قضاوت شدن رو کنار بذارم و من هم به جای مصرف کننده بودن تبدیل به تولید کننده ایده بشم. هرچند کم. هرچند پراکنده و کوچک.
هنوز اول راهم. هنوز به هدفم نزدیک نشدم. اما همین که توی این مسیر قدم گذاشتم برام پر از لذت و یادگیریه. که یاد بگیرم که اصلا چطور باید یک ایده رو در قالب توییت مطرح کنم، چطور و چه زمانی منتشر کنم. چطور به آدمها پیام بدم؟ چی بگم؟ چی ازشون بخوام؟ چطور رابطه معنادار با آنها بسازم؟
این ها همه سوال‌هایی است که کم کم دارم به جوابشان نزدیک میشم.
اما خواستم این ها رو بنویسم که بگم هنوز مونده تا از قابلیت‌های اینترنت و شبکه‌های اجتماعی درست استفاده کنیم. هنوز هزاران فرصت هست که کشف نکردیم. هنوز هزاران مسیر برای حرکت کردن هست که حتی ازشون خبر نداریم.
همان دو سال پیش در جورنال روزانه‌ام نوشته بودم که من میدانم که میشه ایران بود و جهانی شد. فقط هنوز نمیدونم چطور.
امروز میگم که مطمئنم که میشه. در این مسیر هم قدم گذاشتم و هر روز به خودم میگم که کاش زودتر شروع میکردم.
638 views13:30
باز کردن / نظر دهید