2022-08-26 12:44:18
ز دلت چه داد خواهم؟ که نه داورِ منی
ز غمت چه شاد باشم؟ که نه غمخورِ منی
همه عالم آگهی شد که جفاکشِ توام
نهام از دلِ تو آگه که وفاگرِ منی
دلم از میانه گم شد، عوضش چه یافتم؟
که نه حاصلم همین بس که تو دلبرِ منی؟
نفسی دریغ داری ز من ای دریغِ من!
زِ تو قانعام به بویی که سمنبرِ منی
به کمندِ زلفت اندر خپه گشت جانِ من
دیتش هم از تو خواهم که تو داورِ منی
به لبت شفیع بردم که مرا قبول کن
به ستیزه گفت: «خون خور که نه درخورِ منی»
ز درِ تو چند لافم؟ که تو روزی از وفا
به حقایقی نگفتی که سگِ درِ منی
(#خاقانی.
دیوان. «غزلیات». تصحیح و مقدمه و تعلیقات به کوششِ دکتر #سید_ضیاءالدین_سجادی. تهران: زوار. ١٣۵٧. چاپِ ٢. صفحهٔ ۶۷۷.)
شعرِ تَر
434 viewsedited 09:44