Get Mystery Box with random crypto!

شیطان مونث

لوگوی کانال تلگرام sheitanemoanas1 — شیطان مونث ش
لوگوی کانال تلگرام sheitanemoanas1 — شیطان مونث
آدرس کانال: @sheitanemoanas1
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 2
توضیحات از کانال

رمان هات😋💦💥

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها

2021-08-31 21:52:53 خودشو روم تنظیم کرده بود که با ترس لب زدم:
- پژمان من دختر...
حرفم تموم نشده بود که #زیر #شکمم #تیر #کشید و درحالی که خم میشد سینه هام رو گاز بگیره گفت:
- دیگه نیستی... دیگه شدی عروسک سکسی من!
خواستم از #درد_جیغ_بکشم که لیسی به #سینم زد و قبل از باز شدن دهنم #لب هاشو روی #لب هام فشار داد...

https://t.me/joinchat/02B5zhtZ0qAwNTQ8
4.9K viewsedited  18:52
باز کردن / نظر دهید
2021-08-31 20:26:10

قدرِ تمومِ زمین و آسِمون
تـــورو دوسِـت دارَم.. !

MORE SEARCH : #VIDEO #LOVEꨄ
⠀⠀
943 views17:26
باز کردن / نظر دهید
2021-08-31 20:26:02 #Bio
‌ ───• · · · ⌞ ⌝ · · · •───
ᵂᴵᵀᴴᴼᵁᵀ ᴬᴺᵞ ᶠᴱᴱᴸᴵᴺᴳ

فاقِدِ هرگونه اِحساس..!
906 views17:26
باز کردن / نظر دهید
2021-08-31 20:26:02
⠀⠀⠀ ⃤••𝗚𝗢𝗗 𝗪𝗥𝗢𝗧𝗘
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ᴏᴜʀ sᴛᴏʀʏ ʙᴀᴅʟʏ..!

خدا قِصه ی مارو بَد نوِشت..!
836 views17:26
باز کردن / نظر دهید
2021-08-31 20:25:12 ⁠ #تجسد
یه نگاه به سر تا پاش کردم و آب دهنم رو قورت دادم، اون گربه شپشوی ریزه میزه، توی این لباس کوتاه قرمز بدجور دلبری میکرد...
نگاهم رو به پاهای لختش که از پیرهن بیرون بود دوختم و با نگاه به چشم های سبزش گفتم:
- بلور خودتی...
https://t.me/joinchat/02B5zhtZ0qAwNTQ8
چشم هاش رو بست و لبخندی زد، بعد از اون #قرص_تحریک_جنسی که اشتباهی خورده بودم کنترل کردن خودم مقابل این دختر کار حضرت فیل بود...
گره کراوتم رو شل کردم و بهش گفتم:
- در اتاق رو ببند یه قفل بزن.
روی حساب اعتمادی که بهم داشت در رو قفل کرد و نزدیکم شد.
حتما فکر کرده بود قراره دوباره هیبنوتیزمش کنم! کلید رو روی میز گذاشت و خواست عقب بکشه که مچ دستش رو گرفتم.
سوالی نگام کرد.
https://t.me/joinchat/02B5zhtZ0qAwNTQ8
حق داشت، بعد از اون شبی که توی #حموم جفتمون #خیس شده بودیم دیگه بهش دست نزده بودم. خواست دستش رو بکشه که زمزمه وار گفتم:
- دقت کردی بند سوتینت توی این لباس تنگ افتاده؟ به نظرم بیا درش بیاریم بدجور جلب توجه می‌کنه...

لینک های این رمان تا یک ساعت دیگه باطل میشه
https://t.me/joinchat/02B5zhtZ0qAwNTQ8
3.1K views17:25
باز کردن / نظر دهید
2021-08-31 20:25:11 ‌ــ حالا چکار کنیم فادیا داره میاد بالا بدو بیا بریم بیخیال فیلم شو


وحشت زده لبمو به دندون کشیدم که با استرس دستمو کشید و سمت راه پله ها برد.
نه! نمیتونستم بزارم با اون فیلم ازم سو استفاده کنه.

سرجام متوقف شدم که نگار عصبی آروم گفت:

ــ داری چه غلطی میکنی؟


بدون اینکه جوابشو بدم دستمو از دستش بیرون کشیدم و سمت اتاق تندی رفتمو گفتم:

ــ برو نگار....برو پایین من الان میام

سری به تاسف ازین کله خرابیم کشید و #پشت بهم با دو ازم دور شد.
معطل نکردم و سراغ کشو هاش رفتم که تند تند و با عجله همه چیو بهم ریختم.


حتی متوجه اومدن کسی به داخل مطب نشده بودم.
با پایین کشیده شدن #دستگیره بهت زده نگامو به در انداختم.

در باز شد.
لعنتی زیر لب گفتم و سریع خیز برداشتم زیر میز و دستمو رو #دهنم گزاشتم، تا صدای نفسای تند و هیجان زدم به گوشش نرسه.

خوشحال از فلش توی دستم که لحظه آخری پیداش کردم فقط تو فکر این بودم که چجوری از این #مخمصه جون سالم به در ببرم...

اما انگار شانس باهام یار نبود.
دو جفت #کفش مردونه مشکی و براق مقابل میز وایستاد.

آب دهنمو قورت دادم و با چشمای درشت شده #میخ اون کفشا شده بودم.

انگار متوجه سنگینی نگام به کفشا شد که رو یه #زانو نشست و با لبخند کجی که صورتشو ترسناک تر از قبل کرده بود، خیرم شد و لب زد:

ــ اوه بیب، ببین چی پیدا کردم اینجا
یه موش کثیف کوچولو که قراره حسابی ادبش کنیم.

سرشو بالا گرفتو انگار که کسیو مخاطب قرار میده ادامه داد

ــ مگه نه سپهر؟

آب دهنمو پر صدا قورت دادم که چشمای #وحشی و قرمز شدشو بهم انداخت و یه دفعه......

https://t.me/joinchat/TMaLxK4yZ96-9lfi

https://t.me/joinchat/TMaLxK4yZ96-9lfi

فادیا دختر مغرور و سرتقی که با دوستاش شرط بسته مخ دکتریو بزنه که از قضا سادیسم داره ولی خبر نداره همش بازیچه شده و چه نقشه ای واسش کشیدن با فیلمی که دست دکتره میوفته شبونه به مطبش میره و......
2.9K views17:25
باز کردن / نظر دهید
2021-08-31 20:24:39 زنش رو بخاطر اینکه با پسرعموش دیده تنبیه میکنه

https://t.me/joinchat/3dZ1YkqgwVE5YzU0
https://t.me/joinchat/3dZ1YkqgwVE5YzU0

-یزدان باور کن من چیزی به خواهرت نگفتم!
اون بود که به من گفت هرزه بودی و برادرم از زیر پسرعموت تورو کشید بیرون و آدمت کرد...


با آن چشمان پر نفوذ و اخمی که میان ابروهایش جمع شده بود زل میزند به چشمان ترسیده ام!

-تو که خودت خوب میدونی من چنین کاری نکردم، نوید به من تجاوز کرد و.....

با سیلی که میزند تلو تلو میخورم و دست زیر شکم برآمده ام میگذارم.
اشک هایم روی صورتم روان میشود و او اما آرام نمیشود.

-تو خیلی بیجا کردی رفتی به مهمونی که پسرعموی پفیوزت هم اونجا بوده...
تجدید خاطره میکردی باهاش
؟!


-خواهرت دروغ گفته، باور کن من جز تو به هیچ کس فکر نمیکنم چه برسه باهاش باشم...
تو پدر بچمی لعنتی بفهم...


پدر بچتم؟! شوهرتم؟!
وظیفه ات چیه؟! تمکین....!!!
پس چرا به وظایفت رسیدگی نمیکنی
؟

اشک هایم را با پشت دست پاک میکنم و در حالی که هق میزنم میگویم


-مگه دکتر نگفت رابطه ممنوعه!!
من بچه خودت رو حامله ام؛ یزدان....
اگر چیزیش بشه اون وقت.....

-هیش، مگه رابطه فقط باید از پایین باشه؟
این دهن کوچولوت رو فقط بلدی زمانی به کار ببری که به خواهر و مادر من بپری،هاان؟!



از فریاد بلندش شانه هایم بالا میپرد و به دیوار تکیه میدهم و اشک هایم میریزد.
زمانی که خشمگین شود، فقط خدا میتواند مرا از دستش نجات بدهد.

دست به سمت کمربندش میبرد و با چشمکی رو به منی که مانند میت ها فقط‌نگاهش میکنم لب میزند:

-بافت موهات رو باز کن شهرزاد
میخوام بپیچونم دور دستم تا جر بدم دهنی رو که بی موقع باز میشه.......
ادامه رمان در کانال زیر

https://t.me/joinchat/3dZ1YkqgwVE5YzU0
لینک فقط برای سی نفر اولی که لمسش کنند، بازخواهدشد

شهرزاد دختر یتیمی که پسرعموش میخواست بهش تجاوز کنه، اما پسر رفیق پدرش یزدان خان سرگردی خشن و مذهبی که نجاتش میده و اون رو به عقد خودش در میاره و با باردار شدن شهرزاد.....
https://t.me/joinchat/3dZ1YkqgwVE5YzU0
https://t.me/joinchat/3dZ1YkqgwVE5YzU0

#ممنوعه‌و‌بزرگسال
3.2K views17:24
باز کردن / نظر دهید
2021-08-31 20:24:39 #part_47
-خجالت نمی‌کشین؟ همه‌ی دانشجوهاتون رو دستمالی می‌کنین؟

دست به سینه نگاهم کرد و نیشخندی زد.

-یادت رفته خیس شده بودی؟

اشاره‌ای به خشتکش کرد و ادامه داد:

-می‌بینی؟ تکون نخورده. تنها کسی که تحریک شده و کیف کرده تو بودی.

زیر لب بی‌حیایی گفتم و اخمی کردم.

-شاید دم و دستگاهتون خرابه! تا دو دقیقه پیش که سفید و اغواگر بودم، حالا که ترموستاتتون کار نمیکنه افتاده گردن من؟!

متعجب پلکی زد و دست به سینه نگاهی بهم انداخت.
انگار انتظار حاضر جوابی از من نداشت.

-غلط اضافه! دوتا جوش در آوردی انتظار داشتی ترموستاتی که لای هشتاد و پنج بزرگ شده با اونا سیخ بشه؟

مردک بی‌حیا!
روی لپم ضربه‌ای زدم.

-خاک به سرم. خجالت بکشید.

دوباره دست‌هام رو با خجالت پایین آوردم و روی سینه‌هام گذاشتم.
همچینم کوچیک نبودن!

زیر لب غرغر کردم:
-جوشی خودتی! خطای دید داری! هیچ خجالتم نمی‌کشه مرتیکه!

جلو اومد و شیطون، نگاهی بهم انداخت.

-خجالت مال اوناییه که هسته خرما دارن. من از چی خجالت بکشم؟

پلکی زدم و با زبونم لب‌هام رو تر کردم.
بی‌اختیار نگاهم سمت خشتکش کشیده شد.

بهش هسته خرما نمیخورد.
برجستگیش از روی شلوار هم معلوم بود.

-اونجوری روی سایز خطای دید پیدا می‌کنی سنجابک! آبنبات رو که با پوست نمی‌خورن، بیا جلو؛ تازه، ترموستات من پیشرفتست. باهاش مهربون باشی به احترامت بلند میشه!

https://t.me/joinchat/gooAplXGHL4zOThk
https://t.me/joinchat/gooAplXGHL4zOThk
پارت اصلیه اصکی نرو
به استادش میگه دم و دستگاهت خرابه
استاد اینقدر بی‌حیا آخهههه
3.7K views17:24
باز کردن / نظر دهید
2021-08-31 12:11:05 خودشو روم تنظیم کرده بود که با ترس لب زدم:
- پژمان من دختر...
حرفم تموم نشده بود که #زیر #شکمم #تیر #کشید و درحالی که خم میشد سینه هام رو گاز بگیره گفت:
- دیگه نیستی... دیگه شدی عروسک سکسی من!
خواستم از #درد_جیغ_بکشم که لیسی به #سینم زد و قبل از باز شدن دهنم #لب هاشو روی #لب هام فشار داد...

https://t.me/joinchat/02B5zhtZ0qAwNTQ8
1.7K views09:11
باز کردن / نظر دهید
2021-08-31 09:21:18 ⁠ #تجسد
یه نگاه به سر تا پاش کردم و آب دهنم رو قورت دادم، اون گربه شپشوی ریزه میزه، توی این لباس کوتاه قرمز بدجور دلبری میکرد...
نگاهم رو به پاهای لختش که از پیرهن بیرون بود دوختم و با نگاه به چشم های سبزش گفتم:
- بلور خودتی...
چشم هاش رو بست و لبخندی زد، بعد از اون #قرص_تحریک_جنسی که اشتباهی خورده بودم کنترل کردن خودم مقابل این دختر کار حضرت فیل بود...
گره کراوتم رو شل کردم و بهش گفتم: در اتاق رو ببند یه قفل بزن.
روی حساب اعتمادی که بهم داشت در رو قفل کرد و نزدیکم شد.
حتما فکر کرده بود قراره دوباره هیبنوتیزمش کنم! کلید رو روی میز گذاشت و خواست عقب بکشه که مچ دستش رو گرفتم.
سوالی نگام کرد.
حق داشت، بعد از اون شبی که توی #حموم جفتمون #خیس شده بودیم دیگه بهش دست نزده بودم. خواست دستش رو بکشه که زمزمه وار گفتم:
- دقت کردی بند سوتینت توی این لباس تنگ افتاده؟ به نظرم بیا درش بیاریم بدجور جلب توجه می‌کنه...

لینک های این رمان تا یک ساعت دیگه باطل میشه
https://t.me/joinchat/02B5zhtZ0qAwNTQ8
32.6K viewsedited  06:21
باز کردن / نظر دهید