۱۹۸۴ ) کنار مشتی خاک در دور دست خودم، تنها نشستهام. نوسانها | شبکهٔ شعر سپید
۱۹۸۴ ) کنار مشتی خاک در دور دست خودم، تنها نشستهام. نوسانها خاک شد و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت. شبیه هیچ شدهای! چهرهات را به سردی خاک بسپار. اوج خودم را گم کردهام. میترسم، از لحظهی بعد و از این پنجرهای که به روی احساسم گشوده شد. برگی…