۱۹۹۳ ) در برگهای سبز تو چیزی شبها همیشه تاریکی را به ریشه | شبکهٔ شعر سپید
۱۹۹۳ )
در برگهای سبز تو چیزی شبها همیشه تاریکی را به ریشههایت دعوت میکند، به شیرههای شیرین خاک به گرمی و لطافت خورشیدهای خاک و مهربانی بیریای تنت
تو تاریکی را خوب میشویی تا جامهی سپیدِ داودیها را به بر کند و باز گردد وَ روی گیسوان سبزت بنشیند
باور کن همیشه ریشههای تو در دستهای من به تازهترین رنگ میرسند و زلالترین رؤیا. و من هم مهربانی این ریشههای نسیمی را با کوچههای خوب و کوچههای بد به طور مساوی قسمت میکنم و ریشهها بزرگ میشوند و بزرگتر میشوند و در دستهایم بالا میروند پر میکنند تمام تنم را پر میکنند