Get Mystery Box with random crypto!

زندگی مثل روزنامه پُر از صفحه های نیازمندی بود عشق،نفرت،تعلّق | شعر امروز

زندگی مثل روزنامه پُر از
صفحه های نیازمندی بود
عشق،نفرت،تعلّق خاطر
تیترهای بَدِ چرندی بود

صبح تکثیرمیشدم در شهر
ظهر یک آدمِ مچاله شده
شب دوباره خمیر میکردند
ذهن من را که جیره بندی بود-

جیره ی صبح یک کتاب بیات
ظهر باطوم و خون و استفراغ
تاسکوتم ادامه دار شود
جیره ی شب خروس قندی بود

چاره یی بود؟نه،نبود،فقط
ساکت و تلخ قهوه نوشیدم
بارهادر خودم سوال شدم:
«فرصتی که کمی بخندی بود؟!»

نه،نبودو نمیشد و نشود
غیر از آدم کسی نمیخندد
خنده از من رمیده بود انگار
زندگی بسکه گوسفندی بود

دلخوشیهای روزمرّه ی من
خبرِ انقلابِ موسیقی:
«که عَلـم کرده اند در گیلان
پرچمی را که دست سَندی بود!!!»

مثل یک سنگ در سقوط از کوه
با خودم هرچه بود را بُردم
شک به هرچیز که یقین می خواست
پَرِش از آخرین بلندی بود

متنفّر شدم از اعراب و
ریشه در هیچ های خود کردم
فارسی بودنم خلاصه شده
در درود و سپاسمندی بود!!!

سخت تخمیر شد جهان بینیم
بعد،تبخیرِ ملّی و دینیم
عرق شرم روی پیشانی
بدترین مارکِ این «بِرَندی»بود...

با وجودِ تمام خوبی هاش...!
گرچه این بحث،بحثِ شیرینیست...!
«گل و بلبل»نمی نویسم،چون
زندگی اتّفاقِ گندی بود...

امین داوری
@shereemroz