Get Mystery Box with random crypto!

مثل یک شعلۀ مصنوعی مادام العمر روزهایم همه پاسوختۀ تکرار است ش | شعر امروز

مثل یک شعلۀ مصنوعی مادام العمر
روزهایم همه پاسوختۀ تکرار است
شده ام آبنمایی که بدور از دریا
درد جاری شدنش از سر یک اجبار است

زندگی دشت وسیعی ست که از هر سمتش
گرگ فرصت طلبی زل زده بر چشمانم
آه.... دلداده ترین حالت چوپانم که
از سگ گله به سر حد جنون بیزار است

حیف، معمار بنای دل من ناشی بود
اشک ماند و من و این ساختمان ویران
تیشه ای منتظر ریزش آوارم و آه...
دست من وقف تلنگر به تن دیوار است

مثل ناخوانده ترین بارشِ بدموقع سال
هیچکس منتظر لحظۀ آغازم نیست
بعدِ تنها شدن و خودخوریِ هرلحظه
چه غمی بدتر از این بودنِ خفت بار است؟!!

می روم در پیِ دنیای جدیدی شاید
یک نفر منتظر حرکت دستم باشد
به تهی بودن لیوان و به سم شک نکنید
سینه ام از نفسی حبس شده سرشار است

اعظم حسن زاده
@shereemroz