Get Mystery Box with random crypto!

کانال شعر طنز

لوگوی کانال تلگرام sheretanzfarsi — کانال شعر طنز ک
لوگوی کانال تلگرام sheretanzfarsi — کانال شعر طنز
آدرس کانال: @sheretanzfarsi
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 981
توضیحات از کانال

این کانال متعلق به وب سایت شعر طنز است و در سایت ساماندهی ثبت و احراز هویت شده است.
http://shamad.saramad.ir/_layouts/ShamadDetail.aspx?shamadcode=1-1-821-61-3-1
@TANZIMATH تماس با ادمين كانال شعر طنز
گروه تلگرامی شعر طنز

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2018-12-28 13:29:01
5.9K views10:29
باز کردن / نظر دهید
2018-12-25 10:28:17 اساس کشی
پسرم جمع کن که طبق روال
چشم بر هم زدیم و شد سر سال

آمد از نو ، عزا گرفتن ها
هی به دنبال خانه رفتن ها

از فلان دره تا بلندیها
جست و جو در «نیازمندی ها»

شرح دادن ، مدام و راه به راه
هی به این شخص و هی به آن بنگاه

ماتم قبض و فیش ، از یک سو
مشکل پول پیش ، از یک سو

گفتن از خویش و خواه ناخواهی
طعن و تحقیر مرد بنگاهی

گیرم این روزها فرار کنم
ماه اسفند را چه کار کنم ؟

روی انگشت پای من امروز
تاول از سال پیش مانده هنوز

نه مرا مایه تا کنم تمدید
نه شرایط برای پیش خرید

نه مرا بخت و فال ، تا پَرِشی
ببرم خانه ، توی قرعه کشی

چاره ای نیست ، غیر لنگیدن
کارتن روی کارتن چیدن

باز هم دوره ی فشار و تکان
باز هم مشکلات نقل مکان

باز هم خانه های کم متراژ
جنب شوفاژ خانه یا گاراژ

خانه های قناس ناهنجار
خانه های کلنگی نمدار

خانه هایی که دل ملول کنند
تازه آن هم اگر قبول کنند—

بعد عمری امید و دلتنگی
این هم از مزدِ کارِ فرهنگی...

مرحوم #ابوالفضل_زرویی_نصرآباد
5.8K viewsedited  07:28
باز کردن / نظر دهید
2018-12-18 09:40:25 در باب فضیلت های باجناق
آمدی باز از در ناسازگاری باجناق
آمدی پا روی اعصابم گذاری باجناق

واقعیّت را بگویم برخلاف انتظار
نزد مادرزن هوایم را نداری باجناق

می‌فروشی زیرقیمت بنده را، آدم‌فروش
بار خود را بسته‌ای با پاچه‌خواری باجناق

روز اوّل از سر خوش‌باوری و سادگی
فکر کردم مرد نیک روزگاری باجناق

تازه فهمیدم چه موجود عجیبی در تو هست
بس که خوردم از زبانت زخم کاری باجناق

تا که نابودم کنی ای نورفیقِ نارفیق
داده‌ای با دشمنانم دست یاری با جناق

دست خود را حلقه کرده اهرمن بر گردنت
تا بگیرد با تو عکس یادگاری باجناق

از زمان آشنایی با تو هی آورده‌اند
پاقدم‌هایت برایم بدبیاری باجناق

از عقب استیل تو مانند آقازاده‌هاست
از جلو مانند برج زهرماری باجناق

چشم نازِ نیمه‌بازت مشکلش از خواب نیست
من فدای چشم و ابرویت، خماری باجناق

مانده‌ای مابین حرف مادر و مادرزنت
از جلو و از عقب تحت فشاری باجناق

ترش‌رویی، تندخویی، شورچشمی،... بگذریم
تلخِ تلخی، تلخ‌تر از ته‌خیاری باجناق

نزد مادرزن اَدا اَطوارِ تو حرص‌آورست
مثل یک فرزند لوس ته‌تغاری باجناق

در مسیر زندگی تقدیر من این‌گونه بود
مدّتی را با تو باشم هم‌قطاری باجناق

مطمئن هستم اگر ما نیز دختر می‌شدیم
می‌شدم از بخت‌ بد هم با تو جاری باجناق!

خنده را می‌گیرد آن تصویر تو از چهره‌ام
اوج یک اندوه و درد ناگواری باجناق

هرکجا هستی وجودت هم مُبدّل می‌کند
جشن ما را به عزا و سوگواری باجناق

تا غذا را می‌پزند از آسمان سرمی‌رسی
تیزچشمی مثل یک بازِ شکاری باجناق

فال حافظ را گرفتم گفت عمری داشتیم-
اشتباهی ما ز یاران چشم یاری باجناق

می‌تراشم چوب گز را محض یک تیر دوشاخ
رستم دستانم و اسفندیاری باجناق

می‌زنم بر دیدِگانت آن‌چنان کز درد و رنج
شب بخوابی و سحر سر برنداری باجناق

#حسن_عارفی_مهر
6.3K viewsedited  06:40
باز کردن / نظر دهید
2018-12-14 20:08:53
توجه: فراخوان جذب سرمایه گذار در سایت شعر طنز
5.0K viewsedited  17:08
باز کردن / نظر دهید
2018-12-14 20:08:52
4.8K views17:08
باز کردن / نظر دهید
2018-11-13 09:27:26 در فضیلت زیرمیزی!

نائب‌رئیس جامعه جرّاحان: «تا زمانی که تعرفه‌ها ناعادلانه باشد، زیرمیزی حقّ پزشکان است!»

به هر دردیست درمان، زیرمیزی!
شفابخشِ مریضان، زیرمیزی!

پزشکی می‌شناسم خوب و حاذق
که می‌گیرد فراوان، زیرمیزی!

عزیز من، نده با آه و زاری
بده با روی خندان، زیرمیزی!

مریضی گفت زیر تیغ جرّاح:
«بفرمایید قربان، زیرمیزی!»

چه خوش گفتی فلانی جان، دمت گرم:
بوَد حقّ پزشکان، زیرمیزی!

کنون که تعرفه ناعادلانه‌ست
عدالت را نگهبان، زیرمیزی!

بنازم عدل و دادی را خداییش
که گشته مجریِ آن، زیرمیزی!

نه تنها بیمی از قانون ندارد
شده ما را رجزخوان، زیرمیزی!

ز زیر میز دیگر منتقل شد
به روی میز الآن ، زیرمیزی!

الا شاعر،اگر گفتند:«بس کن!»
بکن بس، لیک بِستان، زیرمیزی!

#روزنامه_جام_جم_اردیبهشت_95
#سعید_سلیمان_پور
http://www.sheretanz.com
6.0K views06:27
باز کردن / نظر دهید
2018-11-03 12:28:50 گفتم ببین گرانی، گفتا که آن حبابه
گفتم نگر به سکه، گفتا جوان! حبابه

گفتم که نرخ کالا بسیار رفته بالا
گفتا چرا غمینی کان بی‌گمان حبابه

گفتم دلار بانکی گردیده ده برابر
گفتا که این یکی هم در این زمان حبابه

گفتم شده تورم چندین برابر ای‌یار
گفتا که این تورم، ای مهربان، حبابه

گفتم خرید مسکن اینک دگر محال است
گفتا گرانی آن در این جهان حبابه

گفتم اتول خریدن همچون سرامحال است
گفتا بهای ماشین‌گر شد گران حبابه

گفتم که پرکشیده مرغ از میان سفره
گفتا که باز آید، نرخی چنان حبابه

گفتم کشیده بالا نرخ زمین و سیمان
گفتا که نرخ آنها ای همزبان، حبابه

گفتم که رفته از کف سامان کاروبازار
گفتا که هر چه بینی جانا عیان،‌حبابه


#محتشم_مومنی
http://www.sheretanz.com
5.8K views09:28
باز کردن / نظر دهید
2018-10-28 13:49:41 حالم را گرفت!
قیمتِ سیگار؛ حالم را گرفت
داغیِ سشوار؛ حالم را گرفت

تنگیِ تیشرت؛ قلبم را شکست
چسبیِ شلوار؛ حالم را گرفت

جنگ، بی آبی، تورّم، قطع برق
مجریِ اخبار حالم را گرفت

فکر می کردم که خیلی خوشگلم!!
دیدن « گلزار » حالم را گرفت

آدمِ بی کار؛ وقتم را ربود
آدمِ پرکار حالم را گرفت

گرچه بابا داد پولش را ولی
قیمتِ تالار حالم را گرفت

هی خدا بخشید جرمم را ولی
وقتِ استغفار حالم را گرفت!

زیر میزی، نرخِ دارو، آمبولانس
غصه ی بیمار حالم را گرفت

گُل مرتّب کرد احوالِ مرا
در کنارش خار حالم را گرفت

بارِ دیگر داخلِ سیما « جومونگ »
می شود تکرار، حالم را گرفت

مطمئن بودم که خییییییلی شاعرم!
خواندنِ عطار حالم را گرفت
#امیرحسین_خوشحال
http://www.sheretanz.com
5.8K viewsedited  10:49
باز کردن / نظر دهید
2018-10-20 08:34:20 تازگی ها شده‌ام گوش به فرمان زنم
تا زنم دسته ی طی را نکند در بدنم

موقع خشم، خدا نیز جلودارش نیست
من که از ترس شدم نوکر دربست زنم

می‌خرم هرچه که صورت بدهد را که مباد
جای دمپایی حمام بماند به تنم

هنر اوست که آدم به حساب آمده‌ام
این زنم بود که شد موجب آدم شدنم

شده ام آدمِ او در همه احوال و امور
زن ذلیلانه کنون شهره ی هر انجمنم

هفته ی پیش هوس کرد که در لالیگا
به همه پز بدهد وقت پنالتی زدنم

دو سه روزست مرا شاخ به سر می‌خواهد
به گمانم که توهم زده من کرگدن ام!!

جمعه‌ها صبح که خوابند تمام رفقام
من بیچاره پی اش راهی دشت و دمن ام

الکی گفته که من صوت قشنگی دارم
تا صدا پر کند از خواندن خر در چمنم

داده دستور به جنگل بروم تا خانوووم!
فالووِر جذب کند که : زنِ هیزم شکن ام

پیله کرده بخرم گاوِ نر و خرمنکوب
تا بگوید به همه: همسر ِ"مرد ِکهن" ام

این چه وضعیست که من یکسره بااو دارم
چه کنم ؟ ریشه ی شر را بکنم یا نکنم ؟

یا رهایش کنم و جمع کنم ساکم را
دو سه شب قهر کنم پهن شوم پیش ننم

به سرم می‌زند این بار طلاقش بدهم
تا به پایان برسد سوختن و ساختنم

پول یک سکه هم از مهریه در جیبم نیست
پس نباید به زنم حرف اضافی بزنم

بهتر آن است تحمل کنم این معضل را
تا به دستش نشود صاف تر از این، دهنم

#حمید_اسماعیلی
#ح_الف_شاکی
http://www.sheretanz.com
6.2K views05:34
باز کردن / نظر دهید
2018-10-13 09:37:36 در نارضایتی رشید از چهرۀ خویش و حکایت گیره‌ها!

یکی از عصرهای سرد پاییز
که بود البته پرشور و دل‌انگیز

«رشید» آن فخر والیبال اُستان!
به قول دوستان: شمشاد بستان!

ز بعد مدرسه در خانه خسته
فتاده بود با چشمان بسته!

اگرچه ساعت شش داشت تمرین
نمی‌آمد به سر آن خواب سنگین

پدر آمد کند بیدارش از خواب
که: ای فرزند جان، برخیز و بشتاب!

چو شد نزدیک و آن دلبند را دید
ز حیرت از ملاجش شاخ رویید!

به روی تخت خود خوابیده بس تخت
به روی بینی‌اش شش گیرۀ رخت!

بزد فریاد چون آن صحنه را دید
«رشید» از بانگ وی بیدار گردید

پدر گفتا: عزیزم این چه بازیست؟
به روی بینی‌ات این گیره‌ها چیست؟

رشید آهی کشید از سینه، ممدود!
(درونش اندکی خمیازه هم بود!)

بگفتا: ای پدر دردم دماغ است!
مرا در دل از آن صد درد و داغ است

چه شاخ است این به سرو قامت من
به جای کلّه روی صورت من؟!

مرا کرده دماغم بدقیافه
شدم از دست آن دیگر کلافه

به خنده گفته «بهروز قلی‌پور»:
دماغت هست عیناً شکل شیپور!

دگر از این دماغ غیرعادی
به نفس خود ندارم اعتمادی!

به ورزش هم در این هاگیر و واگیر
دماغم گشته کلی دست و پا گیر!

گهِ اسپک زدن این عضو ناجور
رَود مانند ماهی داخل تور!

دماغم تا اسیر دام گردد
خطای تور من اعلام گردد!

دماغم چون دماغ پنگوئن‌هاست!
از آن تیم رقیبم را پوئن هاست!

دماغم چونکه باشد خارج از نُرم
بخواهم اندکی آن را دهم فُرم!

زدم روی دماغم چند گیره!
که تا شب فُرم دلخواهی بگیره!

ولی دانم که گیره، راه‌حل نیست
نهایت چاره‌ای غیر از عمل نیست!

پدر این شکوه‌ها را چونکه بشنفت
بزد لبخند تلخی، بعد از آن گفت:

پسرجان این چه فکر و دیدگاه است؟
نپنداری که فکرت اشتباه است؟

تو با این هوش و فضل و نکته‌بینی
چرا پس فکر و ذکرت گشته بینی!

شدی در بند هیچ و پوچ، زیرا
نمی‌بینی کلان‌تر زندگی را

تویی که زوم کردستی به بینی
فقط نوک دماغت را ببینی!

دِماغ‌آشفته، درگیر دَماغ است!
حیاتش تحت‌تأثیر دماغ است!

نباش ای جان چنین در بند صورت
بسا خوش‌صورت امّا زشت‌سیرت

از آن‌سو ای عزیز، ای شاخ شمشاد!
دماغ تو ندارد هیچ ایراد!

دماغت را مکن اینگونه رنجه
چرا از بهر هیچ اینسان شکنجه

دماغت با رخت دارد تناسب
تناسب را نگیر از آن، بگو خب!

بیا یک‌ره نگر بر عمّه مهناز
عمل کرد و دماغش گشت ناساز!

تو گویی یک نخود در مرکز دیس!
دماغش در تناسب با رخش نیس(!)

خلاصه اینچینین دلبند بابا
کمی آرام شد از پند بابا

سپس کوتاه کرد این ماجرا را
ز بینی باز کرد آن گیره‌ها را!

بزد آبی به روش و شانه بر موش
کشید اینگونه دستی بر سر و روش!

سپس برداشت ساک و شد ز خانه
به سوی سالن تمرین روانه...
#سعید_سلیمانپور
http://www.sheretanz.com
5.1K viewsedited  06:37
باز کردن / نظر دهید