2021-07-30 08:31:48
#معما
#ارسالی
صبح ساعت 6:30 بود که نیم ساعت بعد از اینکه باران بند امده بود به اداره پلیس گزارش شد یه نفر کشته شده یا به قتل رسیده (اقای m) که طبق گفته های پزشک قانونی از مرگ ان 3 ساعت گذشته است
مامور و کاراگاه رفتن به محلی که اون اتفاق افتاده
اون شخص توی طبقه اخر یه اپارتمان زندگی میکرد که وقتی پلیس رفت بره ببینه چخبره دید وقتی داشت می رفت پله هارو خوب چک میکرد رد پای کفش های گلی اونجا به چشم میخورد
فقط یکی از پنجره هاش که به سمت شرق بود باز بود و از همسایه ها پرسید اونام میگفتن که این پنجره همیشه باز میمونه
کلی کاغذ نم دار هم به طور منظم کنار هم جمع شده بودن
طی اخرین تحقیقات پلیس اخرین نفراتی که با اون جسد در ارتباط بودن اقای X Yو Z بودند که اقایx به پلیس زنگ زد وقتی اون اتفاق رو دید پلیس همشون رو به اداره برد تا ازشون بازجویی کنه
اقای x میگه من اخرین بار که دیدمش دیروز غروب بود . خونم مستاجر بودم و مجبور شدم چون کرایه نداشتم تخلیه کنم خونرو و دیروز رگبار و بارون شدیدی بود نتونستم اسباب رو بذارم بیرون و چون تنها کسی که داشتم m بود مجبور شدم ببرم خونه اون وسایلمو ولی دیدم ازش خبری نیست جواب نمیده در باز بود برای همین خودم وارد شدمو اسبابم رو بردم توی پارکینگ خونشون گذاشتم وصاحب خونشون ادم بد قلقی بود نشد برم بالا مطمئن بودم بخاطر کفاشی کثیفم بهم گیر میده و بدون اینکه چیزی بگم رفتم
صبح هم که رفتم ببینم چی شده وارد که شدم دیدم ی پنجره بازه. همون پنجره ای که میز کار mکنارش بود داشتم داستانشو میخوندم انگار میدونست اخرین شبشه اخه داستانشو تموم کرده بود ولی یهو دیدم ک سایه جسدش ک از دار اویزون بود سایه اش جلو پام افتاده و همون لحظه بود که تصمیم گرفتم به پلیس زنگ بزنم درسته ازش بدم میومد ولی چاره ای نداشتم باهاش کنار بیام
بعد پلیس ب سراغ اقای yرفت و از اون پرسید ماجرا رو
گفت: من و mبا هم رابطه نسبتا خوبی داشتیم و اون نویسنده خیلی خوبی بود عصر دیروز که دیدمش میگف اخرای داستان جدیدشه و خوشحاله و تا اخر شب بیدار میمونه تا بنویستش
قبل اینکه بارون بزنه باهم رفتیم خونش تا راجب داستانش باهم فکر کنیم ولی من چون همسرم و قرار بود از فرودگاه برگردونم خونه مجبور شدم زود برم. اون خیلی قلب مهربونی داشت چون وقتی داشتم میرفتم سووییچ ماشینشو داد بهم چون بادو بارون خیلی شدیدی میوزید با اینکه خیلی روش حساس بود و نمیذاشت کسی سوارش بشه
و zگفت: من صاحب خونشونم اون همیشه جلو پنجره مینشست و از نوشتن لذت میبرد همیشه ادم مرتبی بود همیشه خونه اش مرتب بود با اینکه سرش شلوغ بود. کسی زیاد پیشش نمیرفت چون تنها بود معمولا غذاش رو هم میومد تو رستوران سر خیابون میخورد من خیلی سعی داشتم باهاش خوب باشم ولی اون ادم گوشه گیری بود و ادم محتاطی بود همیشه مراقب وسایل و خونه و درو دیوار خونه بود و مورد اعتماد بود
اخری بار که دیدمش دعوتم کرد به خونشون ولی من غذا روی اجاق داشتم و نتونستم برم
کاراگاه متوجه شد که این یه قتله و به یکی مضنون شد
اون شخص کی بود و به چ دلیل؟!
(حداقل 3 دلیل)
Pani
#Puzzle
@Sherlocki_official
1.3K viewsedited 05:31