(شـــعر ☫ ممنـــوعه) @SherVaTaraB چشم فروبسته اگر واکنی در تو بُوَد هرچه تمنّا کنی عافیت از غیر نصیب تو نیست غیر تو ای خسته طبیب تو نیست از تو بُوَد راحت بیمار تو نیست به غیر از تو پرستار تو همدم خود شو که حبیب خودی چارهٔ خود کن که طبیب خودی غیر که غافل ز دل زار توست بیخبر از مصلحت کار توست برحذر از مصلحتاندیش باش مصلحتاندیش دل خویش باش چشم بصیرت نگشایی چرا؟ بیخبر از خویش چرایی؟ چرا؟ صید که درمانده ز هر سو شدهست غفلت او دام ره او شدهست تا ره غفلت سپرد پای تو دام بُوَد جای تو ای وای تو خواجهٔ مقبل که ز خود غافلی خواجه نهای بندهٔ نامقبلی از ره غفلت به گدایی رسی ور به خود آیی به خدایی رسی پیر تهیکیسهٔ بیخانهای داشت مکان در دل ویرانهای روز به دریوزگی از بخت شوم شام بهویرانهدرون همچو بوم گنج زری بود در آن خاکدان چون پری از دیدهٔ مردم نهان پای گدا بر سرِ آن گنج بود لیک ز غفلت به غم و رنج بود گنجصفت خانه به ویرانه داشت غافل از آن گنج که در خانه داشت عاقبت از فاقه و اندوه و رنج مرد گدا مُرد و نهان ماند گنج ای شده نالان ز غم و رنج خویش چند نداری خبر از گنج خویش؟ گنج تو باشد دل آگاه تو گوهر تو اشک سحرگاه تو مایهٔ امّید مدان غیر را کعبهٔ حاجات مخوان دیر را غیر ز دلخواه تو آگاه نیست زآنکه دلی را به دلی راه نیست خواهش مرهم ز دل ریش کن هرچه طلب میکنی از خویش کن #رهی_معیری @SherVaTaraB 99 viewsßAßAK, 11:55