Get Mystery Box with random crypto!

#خاطره_نگاری مباحثه فقهی در نایت کلاب عباس طهرانی | .: ارتباطات شیعه :.

#خاطره_نگاری

مباحثه فقهی در نایت کلاب
عباس طهرانی

اینجا رستوران لندن ان فایو است. جایی که فهمیدم دوستان پایه ، خیلی ماندنی‌تر از آن دوستانی هستند که "اگر هم چیزی می گویند برای خودم می گویند"و البته واقعیت تلخی که در آن سن فهمیدم این بود که من در بین دوستانم پایگاه مردمی چندانی ندارم.

به هرحال رضا از دسته دوست داشتنی اول بود. آمیزه‌ای از سادگی، حماقت و ریسک پذیری .با این که سنش از من کمتر بود ولی همیشه این فهم بالا در بی‌خیالی‌اش را می‌ستودم.

آن سال نوروز مدتی را مهمان او و خانواده اش بودم تا اینکه یک روز قسمت هیجان‌ طلبش زیادی کار کرد و گفت که کافی شاپ اصلی آرسنال را پیدا کرده و احتمالا گذراندن یک شب خاطره گویی در کنار هواداران دلسوخته و یادآوری روزهای طلایی برگ کمپ-خالی از لطف نیست.

پذیرفتم منتها چشمتان روز بد نبیند که جایی که قرار بوده کافی‌شاپ باشد نایت کلاب از آب دربیاید. وقتی دیدیم که (***) همان اول سریعا به دنبال راه فرار گشتیم تا هزینه ی ورودی‌مان را هم زنده کنیم. اما منو را خانمی آورد و رضا در حالی که سعی می‌کرد هنگام سفارش دادن به قیافه نامحرم نگاه نکند و هم زمان مواظب باشد که بیش از این متضرر نشویم ، در حماقت تاریخی دومش دو تا سوپ جوجه سفارش داد و سعی کرد در آن صدای کرکننده موزیک و جیغ کشیدن "حاجی دیگه از سوپ ارزون‌تر نداشت" مرا متقاعد کند که ماجراجویی در زندگی‌اش نقشی ندارد.

تصمیم گرفتیم برای اینکه چشممان به جمعیت نیفتد صندلی‌ها را در کنار هم بگذاریم و رو به دیوار. همینمان مانده بود که ملت فکر بد هم درباره‌مان بکنند. ولی مهم این بود که بعد دو دقیقه دستی از پشت سر سوپی را جلویمان گذاشته بود و ما وارد چرخه ویران کننده پرداخت شده بودیم. بعد از قاشق اول و حس کردن یک تکه گوشت مرغ زیر زبانم، شک برم داشت.
رو به رضا داد زدم : میگما، آقای سیستانی ذبیحه اهل کتاب رو حلال می‌دونست دیگه؟

رضا که نور قرمزی روی صورتش در حال رقص بود دستی دور دهن سوپی‌اش کشید و با همان حالت داد گفت: ببین خب تو تلاقی رطوبت نظرشون مثل آقای خوئی نیست دیگه"

از بین همخوانی رپرها فریادی کشیدم که: پس چرا بخوریم؟
گفت "احتیاط واجبه چون که! برش می‌گردونم به فتوای اعلم بعدی"

پیش‌خدمت ها در تکاپو بودند و نوشیدنی می‌بردند. نگاهش کردم؛ در آن شلوغی دست‌هایی که بالا پایین می‌رفتند به این فکر کردم که چه چیزهایی در تاریخ بشریت مانده‌اند و چرا؟!

بعد با خودم گفتم که احتمالا این هیجان انگیزترین لوکیشن یک مباحثه فقهی در طول تاریخ حوزه‌های علمیه بوده باشد.

رضا زوم روی صورتم بود که داشتم با لبخند نگاهش می کردم. .دوباره داد زد "جدی می‌گم بخدا"و خودش هم از این جمله‌اش و و نداشتن راه فرار و همه چیزهای ما خنده‌اش گرفته بود.

و کمی عقب‌تر ، پیشخدمت روس یک پارتی شبانه انگلیسی، از بین آن همه نورهای رنگی مختلف درون تاریکی، مبهوت دو فرد اشتباهی رو به دیوار بود که حالا داشتند سوپ شبهه ناکشان را یواشکی داخل قوری چایی می ریختند و از شدت خنده، اشک هردویشان درآمده بود.

اینستاگرام | کانال تلگرام

@Shia_Communications