به عشق داده ام این جان لاابالی را که نیست چاره ی دیگر حیات خالی را به لطف خنده ای از جنس صبحدم ز دلم ببر غبار غم انگیز خشکسالی را کجا شبیه تو باشد کسی که پوشاندم به واقعیت تو جامه ای خیالی را بیادت آرم و حسرت برم همانطوری که سالخورده ای ایام خرد سالی را مبین که خاکیم ای دوست امتحانی کن شراب کهنه ی این کاسه ی سفالی را نه عافیت طلبیدم نه مصلحت جستم به عشق داده ام این جان لاابالی را #ناصر_عبدالمحمدی @shrear 940 views06:16