Get Mystery Box with random crypto!

sick_art

لوگوی کانال تلگرام sick_art — sick_art S
لوگوی کانال تلگرام sick_art — sick_art
آدرس کانال: @sick_art
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 10.67K
توضیحات از کانال

ما بازهم شوق رویش هزار جوانه ایم🍃

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 11

2023-04-25 17:52:54

گفتی خواهی آمد
و من نشستم
لبخندِ قدم هایت با من بود
صداے پاے عشق
در شعر ها ،
در قلبم ، ڪه هنوز با تو  می تپید
به گوش می رسید
گفتی خواهی آمد
و از آن روز هزار روز گذشته است
و من نشسته ام
قلم می نویسد
قلب می تپد
و چشم، تار، می نوازد 
در جاده اے ڪه
از تو تهی مانده است...!!


#عباس_عظیم_زاده

@sick_art
1.3K viewsedited  14:52
باز کردن / نظر دهید
2023-04-25 17:49:01

سراپا خیس
از عشق و باران
 در پاسخ شان چه خواهی گفت
اگر بپرسند
آستینت را
کدام یک تر کرده است؟...


#ایزومی_شیکیبو
#داریوش


@sick_art
1.2K viewsedited  14:49
باز کردن / نظر دهید
2023-04-25 13:40:39
#استوری

نه خواب دارم ، نه بیداری
گرفتارم به یک بی‌حسی مطلق
که نه دلتنگ می‌شوم
و نه می‌توانم دلم را بردارم و بروم از دیارِ دوست داشتنت
قرار است ، از این پس
تمام لحظات بودنم
خلاصه شوند در نبودنت
به‌ قیمت "مرگِ تدریجیِ تمامِ احساساتِ من."


#علی_سید_صالحی
#چاووشی

@sick_art
1.3K viewsedited  10:40
باز کردن / نظر دهید
2023-04-25 13:37:03

لا تستخدم غيابك وسيلة
لتجبرهم للسؤال عنك!
فللغياب كبرياء!
من لا يُقدِّر حضورك،
لن يشغله غيابك

«نبودنت» را وسیله‌ای قرار نده
که آنها را مجبور کنی از تو سراغی بگیرند!
نبودن، شکوه [خاص خود را] دارد!
آنکه قدر بودنت را نداند،  نبودنت
[ذهنش را] درگیر نمی‌کند!


#أسماء_عليان

@sick_art
1.3K viewsedited  10:37
باز کردن / نظر دهید
2023-04-25 13:33:27
بودم
امّا نه در یاد تو

گله‌ای نیست

چه کسی می‌داند
آخرین قطره‌ی آخرین باران
کجای بهار افتاده است؟!


#رضا_نظری_ایلخانی

@sick_art
1.4K viewsedited  10:33
باز کردن / نظر دهید
2023-04-24 18:07:36
#استوری

می‌خواستم همه کارهایم را بکنم
و سر فرصت به دنبال او بروم.
می خواستم اول
دنیا را عوض کنم،
کتاب هایم را بنویسم،
اسم و رسم به هم بزنم،
برنده شوم،
و بعد با دست های پر به دنبالش بروم.
خبر نداشتم که،

" عشق منتظر آدم ها نمی‌ماند."


#گلی_ترقی
#آرتوش

@sick_art
449 viewsedited  15:07
باز کردن / نظر دهید
2023-04-24 18:04:14

ای کاش می‌توانستم
در دل جهانِ بچه‌ام جای آرامی بگیرم.
می‌دانم که جهان‌اش ستاره‌هایی دارد که با او حرف می‌زنند و آسمانی که روی صورت‌اش خم می‌شود...
ای کاش می‌توانستم در راهی که از جانِ کودک می‌گذرد و به آن سوی تمامیِ مرزها می‌رسد سفر کنم.

آن‌جا که عقل از قوانین‌اش بادبادک می‌سازد و هوا می‌کند، و حقیقت، واقعیت را از بندهایش آزاد می‌کند...


‌ #رابیندرانات_تاگور | بنگال هند، ۱۹۴۱-۱۸۶۱ |
#ع_پاشایی
«ماه نو و مرغان آواره»


@sick_art
426 viewsedited  15:04
باز کردن / نظر دهید
2023-04-24 12:37:43

این صدا برای تسخیر من است، وقتی تنها هستم، وقتی یخ کرده‌ام، وقتی گریستن نمی‌توانم‌ ...


#ایرج_بسطامی

@sick_art
700 viewsedited  09:37
باز کردن / نظر دهید
2023-04-24 12:33:34

گفتم من شکسته‌تر از آنم که بتوانم تو را از دست بدهم. خندیدی. گفتی آدم‌ها از چیزی که فکر می‌کنند قوی‌ترند. راست می‌گفتی.

تو در سطر آخر قصه‌ها زندگی می‌کردی؛ جایی که سرنوشت معلوم شده‌است. پایانِ من بودی، و بلد بودی پایان زیبای تلخی باشی. بلد بودی وقتی داری با دیگری می‌رقصی، از بالای شانه‌ات نگاهم کنی تا مطمئن شوی دارم عذاب می کشم. بلد بودی وقتی سرت را روی سینه‌ام می‌گذاری، بگویی قصه‌ی جدیدت را برایم بخوان، و بعد انگشت‌هایت را روی لب‌هایم حرکت بدهی وقتی می‌خواندم برایت، و بعد که ساکت می‌شدم مرا ببوسی، و بعد که پرنده می‌شدی قفس صدایم کنی و نبینی چقدر درختم. بلد بودی انکارم کنی، طوری که از انکارشدن خوشم بیاید.

حالا لابد یادت رفته روزی که در آغوشم گریستی و گفتی می‌خواهی مرا به قلبت بدوزی تا کسی از تو ندزدد، برایت توضیح دادم آدم وقتی به کسی مبتلا می‌شود نامرئی می‌شود. برایت توضیح دادم من فقط در ذهن تو وجود دارم، در فاصله‌ی لبهای نیمه‌بازت، در گرمای بدنت وقتی بیتاب پیچک‌شدنی، در مهره های کمرت وقتی ببوسمشان. گریه‌ات بند آمد و گفتی بلدی خیال آدم را راحت کنی. بله، من تو را بلد بودم. هم با بودنم، و هم با نبودنم خیالت را راحت می‌کردم. و این گناه من بود.

حالا وقتی دیگری را می‌بوسی، من هنوز در فاصله‌ی لبهای شما وجود دارم. هنوز وقتی برای دیگری برهنه می‌شوی، من تب تند تن تو را حس می‌کنم. وقتی دیگری را لمس می‌کنی، من در حافظه‌ی سرانگشتانت مشغول پیرشدنم. نامرئی غمگینت، هنوز مبتلای توست.

این قصه‌ای است که باید برایت بخوانم، قبل از این که انگشتت به لبم برسد: یکی مانده‌بود، و برای دیگری که رفته‌بود، قصه می‌نوشت، و در سطر آخر قصه‌ها گریه می‌کرد.
همین..


#حمیدسلیمی

@sick_art
691 viewsedited  09:33
باز کردن / نظر دهید
2023-04-24 12:29:34
بسیار ساده است؛
پرتوی عشق، غار را به معبد،
کلبه را به کاخ، خار را به گل
و
انسان را به نیمه‌خدا بدل می‌کند.


#ویکتور_هوگو
#فائزه_طاهری

@sick_art
669 viewsedited  09:29
باز کردن / نظر دهید