Get Mystery Box with random crypto!

Betamesh

لوگوی کانال تلگرام simon_matodi_betamesh — Betamesh B
لوگوی کانال تلگرام simon_matodi_betamesh — Betamesh
آدرس کانال: @simon_matodi_betamesh
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
مشترکین: 1
توضیحات از کانال

°•سایمونُ ماتودی بتامش،
میتونید صدام کنید بتا•°
https://t.me/harfmanbot?start=1371631563

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها

2023-03-04 07:23:22
صبحتون بخیر
1 viewedited  04:23
باز کردن / نظر دهید
2023-03-04 07:22:16 خدایا
چرا شنبه ها رو حذف نمیکنی
1 view04:22
باز کردن / نظر دهید
2023-03-03 14:15:44 عقل تنها بر آنچه احاطه پذیر است علم می یابد و عالم راز، عالم عدم تناهی است که به حریم آن می توان واصل شد، اما نه به قدم علم که جز به معقولات متناهی راه نمی برد. یار معقول عقل هیچ عاقل نیست، و همین سرچشمه راز در عالم وجود است.
2 views11:15
باز کردن / نظر دهید
2023-03-03 14:15:44 راز و رمز


شاعر از محارم راز است؛ گوش در ملکوت دارد و دهان در عالم مُلک و آنچه را که از ملکوت می شنود باز می گوید. حتی آن شاعران که زبان شیطانند، شعر خود را از آسمان دزدیده اند: و حَفِظنها مِن کُلِّ شَیطنٍ رَجیمٍ * اِلاّ مَنِ استَرَقَ السَّمعَ فَاَتبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ.
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سیننه نامحرم زد
شاعران یا همنشین شاهدان تنگ دهان و باریک میان ملکوتند و رازدار قدیسان، یا همدم شیاطینند در فراموشخانه های عوالم وهم.
شاعران همه « لسان الغیب » هستند و اگر خواجه را بدین لقب اختصاص داده اند نه از آن است که دیگر شعرا لسان الغیب نیستند، بل از آن است که این صفت در او به تمامیت و کمال رسیده است.
این عالم سراسر رمز است، رمزی برای عالم غیب. و آن عالم را از آن موسوم به غیب کرده اند که از چشم سر غایب است، نه از چشم دل. و کلمات بازگوی ظنّ و گمان اسیران زمین گیر عقلند و اگر نه، کلام حقیقت را بر نمی تابد، مگر در کلام آسمانی، آن هم از پس هفتاد هزار بطن؛ یعنی حقیقت هفتاد هزار بار نزول یافته تا در کلمات نشسته و قابل ادراک و توصیف عقل زمین گیر اسیران خاک شده.
شعر نیز – اگر شعر باشد – ذوبطون است و از مصادیق کلام طیّب:... اَصلُها ثابِتُ و فَرعُها فی السّماءِ. شعر آینه راز است و محارم راز می دانند که راز در بیان نمی آید؛ اشارتی و دیگر هیچ، و همین اشارت نیز به زبان رمز است. زبان شعر زبان رمز است، چرا که راز جز در رمز نمی نشیند. اهل حقیقت مقیمان کوی میخانه اند و شعر جرعه ای است از آن شراب روحانی که بر خاک افشانده اند:
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم
هرگز نمی شود ز سرِ خود خبر مرا
تا در میان میکده سر بر نمی کنم
عالم سراسر رازی است نامشکوک که بر مقیمان حریم حرم نیز جز پرده ای فاش نخواهد شد:
چو پرده دار به شمشیر می زند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
آنچه به درک و وصف درآید راز نیست و مگر چیزی هست که در وصف و درک نیاید؟ در این روزگار که روزگار غفلت زدگی است، کسی راز را باور ندارد. آنان به خود و عقل زمین گیر خود ایمان آورده اند و می پرسند: « مگر چیزی هم هست که در درک و وصف نیاید؟ » دانشمندان بر مسند حکما نشسته اند و همگان می انگارند که مرتبت انسان به میزان دانسته های اوست، حال آنکه اهل حکمت می دانند که اینچنین نیست؛ حکمت بر پرسش ها می افزاید، تا آنجا که حکیم عالَم را سراسر رازی نامکشوف ببیند و دریابد که حقیقت، مقصدِ وصول است نه حصول. بال های اشتیاق وصل را باید گشود، که با پای حصول نمی توان بر آسمان بَر شد.
اهل نظر اگر عقل را در برابر عشق نهاده اند از آن است که عقل اهل اعتبار است و درک و وصف، و محرم راز نیست. اگر منکر راز نشود، او را همین قدر می رسد که دریابد رازی هست، و دیگر هیچ. راز لایُدرک و لایوصَف است و بیرون از حدود اعتباراتِ عقل؛ چشمه ای است مکنون در ظلمات وادی حیرت. اما عقل از حیرت می گریزد. عقل گرفتار عالم حدوث است و از تفکر درقِدَم می گریزد، چرا که آن راز به تفکر گشوده نمی شود. عقل در جست و جوی نور است و راز، پرده نشین سیاهی های ناکجا آبادِ غیب هویت. آنجا عقل جز عِقالی بیش نیست، چرا که اهل تفکر است و گفته اند: تَفَکّرُوا فی الاءِ اللهِ و لا تَتَفَکّروا فی ذاتِ الله. آلاء الله حُجُب ذاتند و مرزی فی مابین عدم و وجود؛ از آن حیث که یار را جلوه می دهند آینه اند و از آن حیث که خود را می نمایانند حجابند و یار را محجوب می دارند. چشم عقل در حجاب می نگرد و از آینه غافل است.
یار معقول عقل هیچ عاقل نیست و چگونه تواند بود آنجا که لا تُدرِکُهُ الاَبصارُ و لاتُکنِفُهُ العُقُولُ و هُوَ یُدرِکُ الاَبصارَ و یُکنِفُ العُقُولَ و لایُحیطُونَ بِشیءٍ مِن عِلمِهِ اِلاّ بِماشاءَ و قَد اَحاطَ بِکُلّ شَیءٍ عِلماً.
اینجا که عالم عقل است، آنچه را که معقول واقع نشود راز می خوانند، اما راز تنها منتهی به این معنا نیست؛ عالم راز از آنجا آغاز می شود که عقل به سدرة المنتهی می رسد:
وه چه بی رنگ و بی نشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
گفتی اسرار در میان آور
کو میان اندرین میان که منم
کی شود این روان من ساکن
اینچنین ساکن روان که منم
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بوالعجب بهر بیکران که منم
می شدم در فنا چو مه بی پا
اینت بی پای پادَوان که منم
بانگ آمد چه می روی بنگر
در چنین ظاهر نهان که منم
راز بی نشان است و رمز نشان بی نشان؛ اشاره ای و دیگر هیچ. عالم وجود، عالم نشانه هاست و عالم بی نشانی، فراسوی وجود در دیار نادیار عدم است و راه از فنا می گذرد. تا خود باقی است، عقل باقی است و حَیّزِ وجود عقل، اعتبار است و ادراک است وتوصیف. و آنچه محاطِ درک و وصف و اعتبار واقع شود، راز نیست.
2 views11:15
باز کردن / نظر دهید
2023-03-02 23:51:03 کجایی الان کابوس نازم
دلم تنگ شده واسه تو بازم
2 views20:51
باز کردن / نظر دهید
2023-03-02 21:08:35 مـن از «تجویـد» ،
تنها «وقـف» را یاد گرفته ام
بـرای روزی که به تـو بـرسـم
و البته کمی هم ‌«ادغـام» را ...
2 views18:08
باز کردن / نظر دهید
2023-02-26 09:06:01 بعد ساعت ترافیک و شلوغی برسی دانشگاه
ببینی کلاست تشکیل نشده و بشینی رو نیمکت محوطه دانشگاه و تو هوای خوب نوشیروانی، گلستان سعدی بخونی
3 views06:06
باز کردن / نظر دهید
2023-02-26 09:03:21 شراب نمی‌نوشیم
که ما تهی‌دستان مستیم
مستِ مست از دردهایمان.

#مظفر_النواب
3 views06:03
باز کردن / نظر دهید
2023-02-18 13:59:15 اقرأ... بخوان هر آنچه که از او شنیده‌ای
مهتاب رو! بگو که از آن سو، چه دیده‌ای؟

افسانه بود قبل تو، رویای عاشقان
تو پای عشق را به حقیقت کشیده‌ای

«تبت یدا»... ابی‌لهبان شعله می‌کشند
تا «لا» به لب، به خرمن بت‌ها رسیده‌ای

رويت سپيده‌ايی‌ ست، که شب‌های مکه را...
خالت پرنده‌ای‌ ست، رها در سپيده‌ای

اول خدا، دو چشم تو را آفريد و بعد
با چشمکی، ستاره و ماه آفريده‌ای

باران گيسوان تو، بر شانه‌ات که ريخت
هر حلقه، يک غزل شد و هر چین، قصيده‌ای

راهب نگاه کرد ... وَ آرام يک ترنج
افتاد از شگفتی دست بريده‌ای

مستند آیه‌ها، عرق عقلِ اوّلند
یا از درخت معرفت، انگور چيده‌ای

آه ای نگار من! که به مکتب نرفته‌ای
ای جوهر یقین! که مُرکّب ندیده‌ای

بالاتر از بلندی روح‌الامین، امین!
تا خلوت خدا، تک و تنها پريده‌ای

حق با تو، با صدای علی حرف می‌زند
سبحان ربِّنا! چه صدایی شنیده‌ای؟

دستت به دست ساقی و جایی ندیده‌ام
توحید را، چنین که تو در خُم چشیده‌ای

بر شانه‌ی تو رفت و کجا می‌توان کِشد
عالم، چنین که بار امانت کشیده‌ای؟

دريای رحمتی و از امواج غصه‌ها،
سهم تمام اهل زمين را خريده‌ای

حتی کنار اين غزلت هم نشسته‌ای
خط، روی واژه‌های خطايم کشيده‌ای

گاهی هزار بیتِ نگفته، نهفته است
محبوب من! در اشک به دفتر چکیده‌ای

گفتند از جمال تو، اما خودت بگو
از ‌آن محمدی که در آيينه ديده‌ای

#قاسم_صرافان
#مبعث
@GhasemSarafan
4 views10:59
باز کردن / نظر دهید
2023-01-30 23:00:28 شیرین لبی شیرین تبار، مست و مِی آلود و خُمار
مَه پاره ای بی بند و بار، با عشوه های بی شمار
هم کرده یاران را مَلول، هم برده از دلها قرار
مجمع مَه رویان کنار، تو یار بی همتا کنار
زُلفت چو افشان میکنی، ما را پریشان میکنی
آخر من از گیسوی تو خود را بیاویزم به دار
یاران هوار مردم هوار، از دست این بی بند و بار
از دست این دیوانه یار، از کف بدادم اعتبار
می میزنم می میزنم، جام پیاپی میزنم
هی میزنم، هی میزنم، بی اختیار
کندوی کامت را بیار، بر کام بیمارم گذار
تا جان فزاید کام تو، بر جان این دلخسته بشکسته تار
شیریت لبی شیرین تبار، مست و مِی آلود و خمار
مَه پاره ای بی بند و بار، با عشوه های بی شمار
هم کرده یاران را مَلول هم برده از دل ها قرار
6 viewsedited  20:00
باز کردن / نظر دهید