2021-10-03 21:14:32
#چند_دقیقه_بخوانیم
در کتاب ارتباطشناسی دکتر محسنیانراد داستان جالبی نوشته شده است:
«فرض کنید پسری در خانوادهای مسلمان با اعتقادات مذهبی بسیار استوار متولد شود. آنها در نقطهای در یک شهر پرجمعیت زندگی میکنند و ساکن آپارتمانی کوچک هستند.
هزاران رویداد کوچک و بزرگ، زندگی پسرک را تشکیل میدهد. مثلا وقتی خیلی کوچک بود، یک روز بارانی با مادرش از خیابان عبور میکردند. پسرک در یک لحظه خودش را به سگ کوچکی رساند. سگ به او نزدیک شد و بدنش کمی به لباس پسرک مالیده شد.
آن روز تمام لباسهای او شسته و تطهیر شد. به او توضیح داده شد که سگ حیوان کثیف و نجس است. بعدها پسرک شاهد لولیدن سگهای ولگرد توی کوچهها و آشغالهای شهر بود.
وقتی حدودا دوازده ساله بود، یک روز سگی برادر کوچکش را گاز گرفت. او به شدت گریه میکرد و گفته شد که باید به او آمپول هاری تزریق کنند.
بعدها که بزرگتر شد، رابطه بین چند بیماری و بزاق سگ را در چند جا مطالعه کرد؛ ضمن آنکه رسالههای مذهبی نیز اطلاعاتی در این مورد به او میداد.»
اجازه بدهید او را بگذاریم و به سراغ فرد دیگری برویم.
دخترکی در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد. شغل اصلی پدرش گلهداری بود. همیشه حداقل دو سگ، نگهبان گله آنها بودند. وظایف افراد خانواده مراقبت از شرایط مساعد برای زیست گله و ضمنا سگهای نگهبان گله بود.
برخی روزها که پدرش با اسب از خانه بیرون میرفت اگر دیر میکرد سگ وفادار خانواده، پشت در انتظار مرد خانه را میکشید و وقتی صدای آشنای اسب او را میشنید با هیاهو دیگران را مطلع میکرد و پدر وقتی وارد میشد دستی به سر و روی سگ میکشید.
یادش میآید که یک روز برادر کوچکش توی باطلاقی افتاد و در حالی که او از ترس جیغ میکشید، سگ خانواده خودش را داخل آب انداخت و کودک را نجات داد.
این دو کودک را که خاطره هایی از دوران کودکی آنها خواندید برای چند سال رها می کنیم. کاری نداریم که چگونه با یکدیگر آشنا شدند و ازدواج کردند. حالا از آن ازدواج چند سال گذشته است. به مکالمه آن دو توجه کنید. (به عمد سخنان هر یک را با شماره ردیف مشخص کرده ایم.)
۱.زن: به نظر من باید فکر کرد. اگر این بار هم دزد بیاید معلوم نیست چکار می خواهیم بکنیم.
۲. مرد: اون یک دفعه هم، دزد اشتباهی خونه ما را انتخاب کرده بود. ما که چیز پر ارزشی نداریم.
۳. زن: به هر حال همین که داریم نتیجه سالها زحمت ماست. اگر نباشد، اگر یک تکه اش کم شود، هزار مشکل به وجود می آید.
۴. مرد: میدم چفت و بست بیشتری برای در درست کنند.
۵. زن: اگر از روی دیوار آمد چی؟
۶. مرد: می توانم روی دیوار هم بدهم نرده بکشند.
۷. زن: چطوره یک سگ بیاریم.
۸. مرد: سگ بیاوریم! کجا نگهش داریم؟
۹. زن: خوب معلومه توی خونه؟
۱۰. مرد: سگ کثیفه.
۱۱. زن: خوب می شوییمش.
۱۲.مرد: احمق، مگر سگ را می شویند؟
۱۳. زن: خوب بله می شویند. چرا فحش می دی؟
۱۴. مرد: ...
۱۵.زن: ... »
همه ما کما بیش با چنین مشکل مواجه بودهایم؛ البته نه درباره خرید یا عدم خرید سگ بلکه با مشکلی به نام «تبدیل یک مسأله مشترک به یک اختلاف» یا «سوء تفاهم».
بار دیگر به قصه فوق برمیگردیم. ظاهر قضیه این است که هم زن و هم مرد، درباره یک موضوع واحد صحبت میکنند، هر دو میدانند که سگ چیست و اگر نفر سومی هم به حرفهایشان گوش کند، سگ را با حیوان دیگری اشتباه نخواهد کرد.
این اما تمام قصه نیست؛ واقعیت این است که هر کدام از آن دو، درباره دو حیوان کاملاً متفاوت صحبت میکنند: مرد درباره یک «موجود نجس خطرناک» حرف میزند و زن درباره یک «موجود وفادار مهربان» ؛ فقط اسم و شکل این دو موجود شبیه هم است.
بخش عمدهای از اختلافات ما در زندگی خانوادگی و اجتماعی ناشی از تفاوت معناهایی است که در کلمات دچار آن هستیم و این البته امری طبیعی است.
واژه «مادر» برای کسی که از مهر مادری به تمام معنا برخوردار بوده ، با کسی که مادری معتاد و بیمسؤولیت داشته که فرزندش را به کار اجباری یا فحشا وا میداشته است تا خرج اعتیادش را در آورد، یکسان نیست.
واژه «شراکت»، برای کسی که بهترین تجربیات کاری و تجاری را با شریکش داشته ، با کسی که شریکش به او خیانت کرده و اموالش را برده است، یک واژه واحد قلمداد نمیشود.
کسی که فکر میکند برای بهبود رفتار فرزند، باید او را «تنبیه» کرد با کسی که مکانیزم «انتخاب» را در تعامل با فرزندش انتخاب می کند، در تعبیر کلمه «تربیت» با هم متفاوتاند و ... .
«دیوید برلو» که از نامداران علم ارتباطات انسانی است، نگاه جالبی به موضوع دارد. از دیدگاه او کلمات به تنهایی معنایی ندارند، معنا در درون انسانهاست. انسانها معنای خود را بر کلمات بار میکنند و سپس کلمات را به سمت یکدیگر روانه میسازند.
#ارتباطات__انسانی
@sinalefmimm
351 views18:14