..... دیگر صبر نداریم. عاصی شدهایم، نه نسبت به واقعیتی که نمی | جامعه شناسی دانشگاه شهید چمران اهواز
..... دیگر صبر نداریم. عاصی شدهایم، نه نسبت به واقعیتی که نمیفهمیم، بلکه نسبت به خودمان. نسبت به توهماتمان. به اینکه هر بار امید بستیم و هر بار ناکام ماندیم. این است که دل از حقیقتمان کندهایم. […] ایستادهایم و سر به زیر شدهایم. پذیرفتهایم کهبی ادعا باشیم، سرِمان به کارِ خودمان باشد. جامعه و تاریخ را بسپاریم به دستِ سیاستمدار و قدرتمدار، و زندگیمان را بکنیم.
این ناامیدی را ما در چهرهی جوانانمان میبینیم. همین جوانها که به ظاهر میهمانی میگیرند و میخوانند و میرقصند… ولی عاشق نمیشوند، شور ندارند، دلخوش نیستند، به هیچ چیز. در جستجوی امنیت هستند و موفقیّت. همین جوانانی که میخواهند در لذّت به فراموشی برسند. قهرمانانِ لذّت در فلسفه، همه متفکرینی هستند که به لذّت در غلطیدهاند، چون شادی ندارند. امید ندارند. چهرههای عبث هستند. لذّتِ مستی، خماری… هرچه که بیخبری میآورد و بیحسی… در هیچکدام اما، عشق و شور و امید نیست.
این ناامیدی را ما در ذهنیتِ مردممان احساس میکنیم. تمام شهر حجلهبندانِ مرگِ امید این مردم است. مردمانی که خسته شدهاند؛ که مجروحاند؛ که داغدار اند؛ که میخواهند باز ماندگانشان را از بلای سیاست و بیداد فقر حفظ کنند و مصونشان بدارند.