Get Mystery Box with random crypto!

*بی‌آبیِ خوزستان و خُشکیِ اندیشۀ اجتماعی* گفتاری در نسبت دانشگ | Sociology of peace

*بی‌آبیِ خوزستان و خُشکیِ اندیشۀ اجتماعی*
گفتاری در نسبت دانشگاه و علم اجتماعی با عمل سیاسی رادیکال در ایران معاصر
«..... اگر پوزیسیون دولت در این ششصد سال ایران همواره گذشته و دیگران را مقصّر قلمداد کرده و همواره نیز در کلّ این دو سده و بل‌که همۀ این شش سده (از آغاز صفویّه به بعد) دچار انواعی ریزش و تجزیه است، اگر اُپوزیسیون دولت در ایران نمی‌تواند واجد یک مانیفست سیاسی واقع‌گرا و دست‌کم روشن باشد و هیچگاه در طول این شش سده نتوانسته است، اگر بخش‌هایی از ایران در قراردادهای گوناگون یکی پس از دیگری از ایران جدا شده‌اند و بخشهایی هزاران بار بُنیادی‌تر و ژرف‌تر و ماهوی‌تر از ایران در درون ایرانیان از ایران جدا می‌شوند و خود را دیگر متعلّق بدان و آن را دیگر متعلّق به خود نمی‌دانند و اصلاً به لحاظ معرفتی نمی‌توانند اینگونه تعلّقی را به کلیّتی گمشُده نزد آنان (به‌عنوان ایران) بفهمند، لذا اگر ایران، این‌بار دیگر نه در جُغرافیای سیاسیِ منطقه، که در تاریخِ فرهنگی‌اش و در درون ذهن و روان و هستیِ انسان‌ها در حال تجزیه است، اگر زاگرس، نه‌تنها جنگلهای زاگرس بل‌که تمامیّتِ طبیعی و اجتماعی زاگرس، همچون کویر مرکزی و همۀ حاشیه‌های کویر و بسی مناطق دیگر، حتّا البُرز، شش سده است که روز از پیِ روز خسته‌تر و فرسوده‌تر و رمیده‌تر و تنهاتر می‌شوند، اگر سیستان و بلوچستان و خوزستان چنین تشنه‌اند و خسته و بی‌نَفَس و شاید چشم به فردای نابودیِ بخشی از زندگی در کلّ این نجدِ زندۀ درمانده، اگر بخشهایی از طبیعتِ ایران از تشنگی جان می‌دهند و بل‌که همۀ ایران محشر کربلاست، در شمار شایستگانِ محاکمه، بخشی از دانشگاه نیز هست، به‌ویژه من که خود را عالِم جامعه می‌دانَم.
اگر در امانتی خیانت شده، من نیز شریک بوده‌ام و اگر باید چیزی را پس دهند، من نیز باید بهرۀ خود را پس دهم.
بهرۀ من، بهرۀ جهلِ من نسبت به کیستیِ خودم، نسبت به جامعۀ خودم، نسبت به تاریخ خودم و نسب به همۀ هستی، به‌ویژه نسبت به تمامیّت زندگی‌ام نیز بوده است.
ابتهاج، گالیا: «زود است گالیا، بر من حرام باد از این پس شراب و عشق».
زود، نه. دیر است! گرچه بر من حرام نیست، نام و اعتبارِ علم، امّا بسی نیازمند بازاندیشی است این نام و جایگاهِ علم!
یازدهم اَمرداد ۱۴۰۰؛ اسمعیل خلیلی
انتشار این متن را که در تاریخِ نگارش‌اش انتشار نیافت، امروز ۱۵ آذرماه ۱۴۰۰ و پس از وقایع ناگوار اصفهان مناسب یافتم.»

با سلام بلند و روز به‌خیر،
در بالا فراز پایانی مطلبی را مُلاحظه می‌کنید که در متن پیوست مندرج است. این متن هم دادخواهی، هم دادنامه‌یی است در برابر دانشگاه و اهل علم ایران و نقشی در اندیشه که غالباً ایفا نشده و به کُنش و گاه به رادیکالیسم سیاسی فروکاسته است.

https://t.me/sociologyofpeace