حکایت به مناسبت شهادت امام جواد علیه السلام سهگانهٔ ابوهاشم جعفری در محضر امام جواد علیه السلام #داود_بن_قاسم_جعفرى * مىگويد : روزی خدمت #امام_جواد علیهالسلام رسيدم . همراه خود سه نامۀ بى نشان داشتم و از اینکه صاحب هر یک را فراموش کرده بودم ، ناراحت بودم . تا اینکه حضرت يكى از آنها را برداشت و فرمود : اين نامه ی #زياد_بن_شبيب است ، دومى را برداشت و فرمود : اين از فلانى است. در حالی که متحیّر مانده بودم ، به من نگاهى فرمود و لبخندى زد . سپس سيصد اشرفى به من داد تا آن را به دست يكى از عموزادگانش برسانم و به من فرمود : _ وقتی پول را به او می دهی _ ، او به تو مىگويد : تاجری را به من معرفی که تا با این پول برايم كالایی بخرد ؛ و تو او را راهنمايى كن . ابو هاشم جعفری می گويد : اشرفی ها را براى او آوردم و به دستش رساندم . _ همانطور که حضرت فرموده بود _ او به من گفت : اى ابوهاشم ! تاجری را به من معرفی کن تا با این اشرفی ها برايم كالایی بخرد . گفتم : چشم . _ از این ماجرا گذشت تا اینکه روزی _ شتربانى به من گفت : به آن حضرت بگويم تا او را برای غلامی در يكى از كارهايش بپذيرد . _ همراه غلام _ نزد آن حضرت رفتم تا درباره ی حاجت این فرد صحبت کنم . وقتی رسیدم ، ديدم آن حضرت با عده ای مشغول غذا خوردن هستند و نمىتوانم با او در اين باره گفتگو كنم . تا اینکه حضرت از آن غذا به من تعارف کردند و مقداری جلوی من گذاشتند . سپس بدون هیچ مقدمه ای به غلام خود فرمود : « يَا غُلاَمُ ! اُنْظُرْ إِلَى اَلْجَمَّالِ اَلَّذِي أَتَانَا بِهِ أَبُو هَاشِمٍ فَضُمَّهُ إِلَيْكَ اى غلام ! آن شتربانى را كه ابوهاشم با خود آورده ، بنگر و او را _ برای کمک _ نزد خود نگه دار . » _ این ماجرا نیز گذشت _ تا اینکه روزی با آن حضرت به باغى رفتم و عرض کردم : فدای شما شوم ! من به خوردن خاک علاقهمند هستم . براى من #دعا کنید _ تا این حالت من از بین برود . _ حضرت آن لحظه پاسخى نداد ؛ پس از سه روز بدون درخواست مجددی از جانب من ، فرمود: اى اباهاشم ! قطعاً خدای متعال ، میل به خوردن خاک را از تو برداشت . ابوهاشم می گوید : از آن روز به بعد چيزى در نظرم مبغوض تر از خاک خوردن نبود . * معروف به ابوهاشم جعفری منبع : کافی ، ج ۱ ، ص ۴۹۵ حلیة الابرار ، ج ۴ ، ص ۵۶۲ #جود_و_سخاوت_امام #برآوردن_حاجت_مؤمن #من_أتاکم_نجی #علم_امام #توسل @sofre_ye_del 658 viewsedited 16:57