Get Mystery Box with random crypto!

شب می رسد از راه و شفق سرخ ترین است وان ابر چنان لکه ی خونش به | سلطان غزل

شب می رسد از راه و شفق سرخ ترین است
وان ابر چنان لکه ی خونش به جبین است

تا خون که نوشد، چه کسی را بفروشد،
این بار «یهودا»؟ که شب بازپسین است

پا در ره صبح اند شهیدان و در این راه
دژخیم به کین است و کمانش به کمین است

جان بازی و عشق اند و حریفان قدیم اند
«تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است»

ای عاشق خورشید! که در عشق بزرگت
پیراهن خونین تو برهان مبین است،

هرچند هنوز آن سوی این ظلمت ظالم
خورشید درخشنده ی تو پرده نشین است

اما دمد آن صبح به زودی که ببینم
عالم همه خورشید تو را، زیر نگین است.

#حسین_منزوی

https://telegram.me/soltanghazal