Get Mystery Box with random crypto!

چند سال پیش پدر شوهرم هیئتو دعوت کرده بودن در خونشون برای نذری | سوتی لند😅😉

چند سال پیش پدر شوهرم هیئتو دعوت کرده بودن در خونشون برای نذری دادن
من و جاریم مسئول پخش بودیم
من ی جعبه کیک و گرفتم و با چه فیسی رفتم برای پذیرایی رسیدن من ب هیئت زنان همانا پاره شدن جعبه کیک و  پخش شدنش رو زمین
و نگاه زنا   آبروم رفت زودی توی یه حرکت جمش کردم و رفتم و این گذشت تا...
یه بار مامانم از کربلا اومدن یه خانم مسنی اومدن دیدن مامانم
من چایی بردم براشون تشکر کرد و گفت باریکلا خانوموم عزیزوم خوشگلوم تو عروس کیی با چه افاده ای گفتم عروس فلانی
یهو گفت وووی تو اون بیشعوره ای
یه نگا کردم دور و برم دیدم نه هم با منه
گفتم خدایا چی شد پس
گفتم حاج خانوم من
چرا آخه؟؟
مامان گفت نه بابا سمی من اتفاقا تو بچه هام از همشون مهربونتر و با معرفت تره
گفت نه اتفاقا یه همچی دختر بیشعوری هم تا حالا ب عمرم ندیدم
حالا حاج خانم چرا مگه چکار کرده
گفت اینا پارسال در خونه پدر شوهرش نذری داشتن این داشت کیک میداد ووی به همه داد الا من بچاحالا نم چرا اینقد بیشعورن
برا یه کیک ده بار گفت بیشعور
یه کم فکر کردم اصلا یادم نیومد که
هرچی دیگه من و مامانم  دوتایی گفتیم نه حتما شما رو ندیده و حواسش نبوده فایده نداشت
اون یکی خواهرم از در اومد تو گفت ها ای ماشالله اینقد با مرام با ادب اصلا همه بچه هات خوبن فقط این توشون خراب از آب در اومده
فقط یه کلام ختم کلام بیشعوره
خواهرم گفت نه بابا اینم خوبه بخدا مهربونه
دیدیم فایده نداره پاشدم از جلو چشمش رفتم نشستم تو آشپزخونه بلکم کمتر تو دیدش باشم منو ول کنه
اونقد فکر کردم که این کجا بوده و چی شده
یادم افتاد حتما تو حین ریختن کیکا که من زودی جمع کردم و رفتم شاید بیچاره اونجا بوده من ندیدمش
خلاصه که هر وقت میبینمش یه سلام میکنم  رد میشم تا دوباره خاطراتش زنده نشده ولی هر بار منو چپ چپ نگا میکنه
یعنی برم یه جعبه کیک بگیرم بهش بدم منو از تو لیست بیشعورا خط میزنه